• شماره 97

1- خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. سزد: سزاوار و شايسته است. باج: خراج، مال و اسبابي باشد که پادشاهان بزرگ از پادشاهان زيردست گيرند و هم چنين سلاطين از رعايا ستانند. باج دادن: کنايه از مطيع و فرمان بردار شدن.

تو آن کسي هستي که بر سر همه ي زيبارويان کشور چون تاج مي درخشي و از آنها بالاتري و اگر همه ي معشوقان به تو خراج دهند، شايسته است.

2- شوخ: گستاخ و بي حيا، عشوه گر و زيبا، افسونگر. خطا: (ختا) نام سرزميني است در ترکستان و چين شمالي و به داشتن زيبارويان معروف بوده است. حبش: حبشه. خطا و حبش: ايهام دارد: 1- ولايت خطا (ختا) و حبش که يکي در شرق و ديگري در غرب است. 2- استعاره از سفيدي و سياهي چشم، زيرا مردم خطا (ختا) سفيد و حبشيان سياه اند. خطا و حبش را بر هم زدن: ايهام دارد: 1- سپيدي و سياهي را در کنار هم آوردن. 2- ولايت خطا و حبش را آشفته کردن و بر هم زدن. چين زلف: پيچ و تاب زلف و چين در معني کشور که در اينجا مراد نيست، با ماچين و هند ايهام تناسب است. ماچين (مهاچين): چين بزرگ و اصلي. از چين و ماچين مشک و عنبر مي آوردند.

خواجه در اينجا مي فرمايد: اي معشوق، بوي معطّر زلف تو از بوي مشک چين و ماچين خوب تر است و با آوردن کلمه ي هند مي خواهد بگويد: سياهي زلف معشوق تو از سياهي هندوان خوب تر و زيباتر است؛ زيرا مردن هند سياه چرده اند. خراج: باج. بين خطا، حبش، ماچين و هند و بين چشم و زلف تناسب است.

اي معشوق، دو چشم گستاخ و افسونگر تو سرزمين خطا و حبش را که در شرق و غرب عالم اند، بر هم زده است و نيز چين و هند به گيسوي معطّر و سياه زيباي تو باج مي دهند.

3- بياض: سفيدي. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. سواد: سياهي. داج: تاريکي شب، شب بسيار تاريک. بين روي، عارض، رخ و زلف و بين سياه، ظلمت و داج تناسب و بين بياض و سواد و بين روشن و سياه تضادّ است.

سفيدي چهره ي زيبا و تابان تو هم چون روز است و سياهي گيسوي تو در نهايت تاريکي و ظلمت است؛ يعني اي معشوق، رخسار و زلف تو در غايت درخشندگي و سياهي است.

4- شهد: عسل، شيرين. خضر: – 8 / 39. آب خضر: – آب حيات در فرهنگ. نبات: قند مصفّا، شکر مصفّاي بلوري شده.

دهان شيرين تو به آب خضر رونق و رواج داده و لب قند مانند تو رونق و اعتبار نبات مصر را برده است.

5- به حقيقت: قيد است، به راستي، حقيقتاً.

اي معشوق، به راستي از اين بيماري عشق درمان نخواهم يافت؛ زيرا درد دلي که از تو مي رسد، هرگز درمان و علاج ندارد و من در اين عشق خواهم مرد.

اي جان من، اين دل ضعيف و ناتوان را که از نازکي و ظريفي هم چون شيشه است، چرا با بي رحمي و سنگ دلي مي شکني؟

7- خضر: – 8 / 39 و در اينجا به خط سبز گرد لب معشوق نيز اشاره دارد. آب حيوان: – آب حيات در فرهنگ. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. ميان: کمر. بر: سينه. عاج: دندان فيل که در اينجا سپيدي آن مراد است.

لبت که بر گرد آن خط سبز رسته است، چون خضر، و دهان شيرين و زندگي بخشت چون آب حيات، و قامت بالنده ات چون سرو، و کمر باريکت چون موي و سينه ي سفيدت چون عاج است.

8- هوا: عشق و ميل و آرزو. کمينه: کمترين. کاج: کاش و کاشکي، افسوس.

اي يار، عشق و آرزوي وصال تو که پادشاه کشور حسني، در دل حافظ افتاد و اي کاش کمترين ذرّه ي خاک درگاه تو مي بود تا به پاي تو بوسه زند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا