- شماره 96
1- درد: – فرهنگ. الغياث: در مقام دادخواهي و طلب دادرسي مي گويند، به فريادم برسيد و کمک کنيد. هجر: دوري – فراق در 2 / 18.
فرياد که درد ما را درمان و هجر ما را پايان نيست.
2- جور: ستم. خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان.
فرياد از جور زيبارويان که دين و دل را بردند و اينک قصد جان را دارند.
3- دلستانان: دلربايان، معشوقان.
فرياد که اين دلربايان در بهاي يک بوسه، جان عاشق را طلب مي کنند.
از بهرِ بوسه اي ز لبش جان همي دهم
اينم همي ستاند و، آنم نمي دهد
(غزل 2 / 229)
4- خون کسي را خوردن: کنايه از کشتن و نهايت بي رحمي و کينه توزي نسبت به کسي. کافردلان: معشوقان بي رحم و ستکار، خواجه معشوقان را بدآن سبب کافر دل مي خواند که سنگ دلي و ستمگري را که صفتي است براي کافران، بر عاشقان روا مي دارند و نيز خوردن خون در مذهب اسلام حرام است. بين مسلمانان و کافران تضادّ است.
فرياد که اين معشوقان بي رحم و سنگ دل، خون ما را خوردند. اي مسلمانان، درمان درد ما چيست؟
5- بي خويشتن: از خود بي خود، بي طاقت و بي هوش. سوزان: در حال سوز و گداز و سوختن.
فرياد که روز و شب مانند حافظ بي تاب و گريانم و از حال خويش خبري ندارم.