- شماره 91
1- نظر: چشم. به دل: از صميم قلب، از دل و جان.
اي معشوقي که از ديده پنهاني، هر کجا هستي، تو را به خدا مي سپارم؛ هر چند جانم را در آتش عشق سوزاندي، ولي از دل و جان تو را دوست مي دارم.
2- دامن کفن زير پاي خاک کشيدن: کنايه از مردن و با کفن زير خاک رفتن.
تا وقتي که زنده ام و جان در بدن دارم، تصوّر مکن که دست از تو بردارم و عشق تو از سر بيرون کنم.
مگر به تيغِ اجل خيمه برکَنم، ورني
رميدن از درِ دولت، نه رسم و راهِ من است
(غزل 5 / 53)
3- محراب: – 11 / 69.
خواجه راز و نياز سحرگاهي را سبب گشايش کار عاشق مي داند و مي فرمايد: اي معشوق، ابروي محراب مانند خود را به من نمايان کن تا به هنگام سحر، دست را به بهانه ي دعا بالا بياورم و در گردن تو اندازم؛ يعني تو را در بر بگيرم و به وصالت نايل شوم.
4- شدن: رفتن. هاروت: «هاروت و ماروت نام دو فرشته است که به جهت سرزنش آدميان به گناه، در بابل مدام عذاب مي شوند. بنا بر اغلب روايات اسلامي، پس از آفرينش آدم، فرشتگان سبب تقرّب و بزهکاري آدمي را از حق تعالي جويا شدند. خطاب رسيد که سبب بزهکاري آدمي شهوت است و علّت عصمت شما عدم شهوت و به همين جهت، ايشان را پاداش بيش دهيم. فرشتگان نيز مدّعي منزلت آدمي شدند و از ميان خويش، سه تن به نام هاي عزا، عزايا و عزازيل را برگزيدند تا بر صورت آدميان به زمين آيند. خداوند ايشان را از چهار چيز نهي فرمود؛ شرک، قتل نفس، زنا و باده نوشي. عزازيل پوزش خواست و دو تاي ديگر که هاروت و ماروت لقب يافتند، به وظيفه ي خويش مشغول شدند و ميان مردم حکم مي کردند. تا اينکه زني را با شوي خصومت افتاد. نام اين زن به تازي زهره و به پارسي بيدخت و به عبري اناهيد بود (تفسير قرآن پاک، به اهتمام علي رواقي، 58). حکم به پيش ايشان آوردند. هرکدام جدا جدا بر او دل باختند و با وي قرار گذاشتند که ميان او و شويش حکم کنند و هر دو به يک وعده گاه آمدند. در آن ساعت که آن دو پيش زن بنشستند، ايزد تعالي فرمان داد تا درهاي آسمان گشاده شد و فرشتگان آسمان فرو نگريستند و برگزيدگان خود را مشغول باده نوشي و زنا ديدند. از آن روز، باز فرشتگان شفيع مؤمنان گشتند. اين زن دعايي برخواند و به قدرت اسم اعظم که از ايشان آموخته بود، بر آسمان شد. ايزد تعالي او را مسخ گردانيد و او به ستاره ي زهره يا رب النّوع عشق، جمال، عيش، عشرت، شادي و طرب مبدّل گشت (لغت نامه). هاروت و ماروت پس از گناه، در بابل ماندند و به مردم سحر و جادوي آموختند. راجع به عذاب آنها برخي معتقدند که اين دو را در چاهي واژگون آويخته اند تا روز قيامت؛ زيرا خود آنان عذاب دنيا را برگزيدند و از شکنجه ي آخرت بترسيدند. قزويني در آثارالبلاد (ص 305) نقل کرده که شخصي به نام مجاهد در سرزمين بابل، آن دو را به شکل دو کوه عظيم سر به زير آورده، ديده است (اعلام قرآن، 632).« (فرهنگ اساطير)
اگر لازم باشد که براي رسيدن به تو نزد هاروت و ماروت بروم و با سحر و جادو تو را به نزد خويش بازگردانم، اين کار را خواهم کرد تا به وصال تو دست يابم.
5- پيش ميرمت: پيش تو بميرم. طبيب: استعاره از معشوق به اين سبب که درمان دل بيمار عاشق در دست اوست. بيمار: استعاره از عاشق. بازپرسيدن: احوال پرسي و عيادت کردن.
اي معشوق بي وفا، مي خواهم که در مقابل تو جان بسپارم و جان بي ارزش خود را نثارت کنم. قدم بنه و از بيمار عاشق و رنجور خويش حالي بپرس که چشم به راه تو هستم و در آرزوي وصالت.
6- بستن: از اضداد است، روان کردن. آب: اشک. کنار: جانب، پهلو. بوي: آرزو. تخم مهر: اضافه ي تشبيهي، محبّت به دانه ي گياهي مانند شده است. بين آب، جوي، تخم و کاشتن و بين ديده و کنار به معني پهلو (عضو بدن) تناسب است.
به اميد اينکه در دل سنگ تو تأثيري بکنم و تخم محبّت بکارم، پيوسته از ديده ام سيلاب اشک روان است.
7- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. منّت پذير: منّت پذيرنده، آن که نعمت و احسان ديگري را بپذيرد و خود را رهين منّت وي داند، احسان و نعمت کسي را قبول کردن و سپاس گزار او بودن. غمزه: – 8 / 249. خنجرگذار: کسي که خنجر را از چيزي بگذراند، خنجرزن، خواجه غمزه ي معشوق را به خنجري مانند کرده است که به دل عاشق فرود مي آيد.
معشوق خون مرا با خنجر ناز و عشوه ي خود ريخت و از درد عشق رهايم ساخت؛ به اين سبب سپاس گزار آن غمزه ي خنجرگذار او هستم.
8- اين بيت تکرار مضمون بيت ششم است.
مرادم از اين سيل اشکي که از ديده ام جاري است، اين است که به وسيله ي آن، دل سنگ تو را نرم سازم و در آن بذر محبّت بکارم.
9- بار: اجازه ي حضور در مجلس بزرگان. کرم: لطف و بزرگواري. گوهر: استعاره از اشک. گوهر از ديده باريدن: کنايه از اشک ريختن. بين دل، پاي و ديده تناسب و بين دم به معني آه که در اينجا مراد نيست، با سوز ايهام تناسب و بين دو «بار» جناس تامّ است.
اي معشوق، از روي لطف و بزرگواري، اجازه ي حضور بده تا با سوز دل عاشقم، پيوسته مرواريد اشکم را نثار قدمت نمايم.
10- شاهد: – 7 / 11. رندي: رسوايي و لاابالي گري – فرهنگ. نه وضع توست: شايسته ي مقام و منزلت تو نيست. في الجمله: باري، به هر حال، همگي. فرو گذاشتن؟: رها کردن و آزاد گذاشتن، از گناه چشم پوشي کردن.
اي حافظ، باده نوشي و شاهد بازي و رندي شايسته ي مقام عارفي چون تو نيست. باري، همه ي اين کارها را انجام مي دهي و من تو را رها مي کنم و از گناهت چشم پوشي مي نمايم.