- شماره 88
1- خوش: زيبا و دل پسند. کنعان: نام قديم فلسطين که مسکن حضرت يعقوب (ع) و مولد حضرت يوسف (ع) بود و نيز نام سرزميني که اولاد کنعان (پسر نوح و يا از نسل کنعان بن سام بن نوح) پس از بيرون شدن از مصر بدآن جا رفتند. در قاموس کتاب مقدّس ذيل کنعان آمده است: «زمين کنعان همان زميني را گويند که ذرّيه ي کنعان در آنجا سکونت ورزيدند و از جانب خداوند به بني اسرائيل داده شد. حدود اصلي کنعان از طرف شمال از طريق حمات به شمال لبنان و از طرف مشرق، دشت سوريه و دشت العرب به طرف جنوب، لکن از طرف مغرب تماماً به ساحل درياي متوسّط امتداد نمي يافت؛ چه هنوز فلسطينيان در آن باقي بودند.» پير کنعان: کنايه از حضرت يعقوب است که در سرزمين کنعان ساکن بود. فراق: – 2 / 18.
سخني خوش و دل پذير از پير کنعان شنيده ام که گفت: دوري يار چنان کاري مي کند که نمي توان آن را بيان کرد.
2- حديث: سخن و حکايت. هول: ترس و هراس. قيامت: رستاخيز. واعظ: ناصح و پنددهنده و از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني حافظ است. کنايت: اشاره اي سربسته و کوتاه. هجران: دوري- فراق در 2 / 18.
حکايت و ماجراي ترسناک روز رستاخيز که واعظ شهر بيان کرد، اشاره اي کوتاه از روزگار دوري يار است.
3- سفر کرده: به سفر رفته، مسافر. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. بريد صبا: اضافه ي تشبيهي، صبا به پيک و بريد مانند شده است. پريشان گفتن: بي معني و آشفته گفتن.
پيک صبا که يار را مي شناسد و از مکان او باخبر است، هرچه از او گفت، پريشان و مهمل بود؛ پس خبر و نشان يار را از چه کسي بپرسم؟
4- فغان: آه و فرياد. مه: ماه، استعاره از معشوق زيبا. بين مهر به معني خورشيد که در اينجا مراد نيست، با مه ايهام تناسب است.
آه و فرياد از آن يار زيباي نامهربان و پيمان شکن که چه راحت و آسان ياران را ترک کرد و از ياد برد.
5- مقام: – 2 / 7. رضا: خشنودي – فرهنگ. رقيب: نگهبان و مراتب، کسي که مواظب معشوق است و عاشق را از او دور مي کند. معمولاً دايه ي دختر اين نقش را بر عهده داشت. خواجه در ابيات متعدّد از جور رقيب شکوه ها کرده، او را ديو سيرت خوانده است:
ز رقيبِ ديو سيرت، به خدايِ خود پناهم
مگر آن شهابِ ثاقب مددي دهد خدا را
(غزل 2 / 6)
و گاهي نيز عاشق و معشوق از غفلت رقيب استفاده کرده، با اشارات چشم و ابرو، قول و قرار مي گذاشتند و سخنان خود را با يکديگر مي گفتند:
رقيبان غافل و، ما را از آن چشم و جَبين هر دشم
هزاران گونه پيغام است و، حاجب در ميان ابرو
(غزل 4 / 412)
امّا خواجه در اين بيت سپاس گزار رقيب است، بدآن سبب که سرزنش هاي رقيب باعث شده است تا او از يار دور مانده، دلش با درد عشق خو کند و به مقام رضا برسد. خواجه در اينجا از مکتب اهل ملامت پيروي مي کند؛ چنان که حمدون قَصّار مي گويد: اَلمَلامَةُ تَرکُ السَّلامَةِ. «واو» در مصراع اوّل معني ملازمت و همراهي دارد. بين درد و درمان تضاد و بين شکر و رضا تناسب است.
بعد از اين، به مقام رضا و تسليم روي مي آورم و به درد و غم فراق خردسندم و شکرگزار رقيبم که با سرزنش هاي خود سبب شد که دل من با درد يار خو کند و درمان را رها سازد.
6- خوشدلي: صعادت و خوشبختي، دل خوشي. پير دهقان: دهقان پير که سال ها تجربه ي شراب سازي دارد و مرا خواجه از پير دهقان، پيري است که روايات و اخبار را نقل مي کند و جهان ديده و باتجربه است. نيز پير ايهام دارد به مراد و مرشد. دفع کردن غم به وسيله ي و جهان ديده و باتجربه است. نيز پير ايهام دارد به مراد و مرشد. دفع کردن غم به وسيله ي مي: – 8 / 149. بين کهن، سال خورده و پير و بين تخم و دهقان تناسب است.
پير دهقان گفت: غم کهنه را با شراب کهنه برطرف سازيد که تنها مايه ي دل خوشي و سعادت اين است.
جامِ ميناييِ مي سدِّ رهِ تنگ دلي است
منِه از دست، که سيلِ غمت از جا ببَرد
(غزل 8 / 128)
7- گره بر باد زدن: کنايه از کار بيهوده و محال کردن، در لغت نامه به معني «کنايه از اعتماد بر عمر کردن است». بر مراد رفتن: مطابقت خواست و ميل رفتن. مثل: مثال و مانند، مجازاً پند و اندرز. سليمان: – 2 / 57.
باد اين سخن را به مثل به سليمان گفت که اگرچه روزگار بر طبق خواست و ميل تو باشد و باد مطابق مراد تو بوزد، ولي هرگز به آنچه که ثبات ندارد، اعتماد مکن ک کاري بيهوده است.
8- سپهر: آسمان و فلک، مجازاً روزگار. از راه رفتن: از راه منحرف شدن، گمراه گشتن، مغرور شدن. زال: در لغت به معني پيرو خميده قامت، در اينجا استعاره از دنيا و به معني پدر رستم که در اينجا مراد نيست، با دستان ايهام تناسب است. دستان: مکر و حيله.
به مهلت اندکي که روزگار در اختيار تو گذاشته است، فريفته مشو. چه کسي به تو گفت که اين زال خميده قامت بي وفا ترک حيله گري و نيرنگ کرده است؟
9- دم از چون و چرا زدن: بحث و ستيزه کردن. مقبل: خوش اقبال و خوشبخت. به جان قبول کردن: با جان و دل قبول کردن، از صميم قلب پذيرفتن. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز: بين جان و جانان و بين مقبل و قبول صنعت اشتقاق است.
در برابر خواست و ميل معشوق بحث و ستيزه مکن؛ زيرا انسان خوشبخت کسي است که هر آنچه که يار گفت، از جان و دل بپذيرد.
10- بهتان: تهمت و دروغ.
چه کسي به تو گفت که حافظ از فکر تو دست کشيده و ديگر به تو نمي انديشد؟ هرکس که گفت، تهمت و بهتان بر من زده است.