- شماره 87
1- حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ. ملاحت: بانمک و جذّاب بودن.
اي معشوق، حسن تو با جذّابيت همراه گشت و همه ي عالم را تسخير کرد. آري، مي توان با اتّحاد و هم دلي جهان را در دست گرفت و بر آن مسلّط شد.
2- خلوتيان: جمعِ خلوتي، گوشه نشينان. سرّ دلش: راز دل شمع، مراد، آتشي حسدي است که در دل شمع است؛ زيرا از يک طرف، شمع، مجلس خلوتيان را روشن مي کند و محرم راز عاشقان است و از طرف ديگر، در دل به آنها حسد مي ورزد و مي خواهد افشاي راز نمايد و نيز اشاره به اين نکته دارد که شعله ور شدن شمع بر اثر نخ و فتيله اي است که در درون آن است. زبان گرفتن: ايهام دارد: 1- زبانش بند آمد و گرفت، لال شد. 2- زبانه ي شمع شعله ور شد.
شمع که در خلوت عاشقان و عارفان شب زنده دار حاضر است و از اسرار آگاهي دارد، مي خواست راز آنان را برملا سازد و خدا را سپاس که سرّ دل شمع، هم چون آتش درون او بر زبانش افتاد و از افشاي راز بازماند.
3- آتش نهفته: آتش پنهاني، استعاره از عشق آتشين و سوزان.
خواجه به عشق آتشين و سوزاني که در دل دارد، اشاره مي کند و مي فرمايد: خورشيد گرمابخش و نوراني با همه ي بزرگي، يک شعله از شعله هاي عشقي است که در درون من پنهان است.
4- گل: گل سرخ. دم زدن: سخن گفتن، لاف زدن و ادّعا کردن. رنگ و بو: کنايه از شأن و شوکت، جمال و زيبايي. دوست: معشوق. غيرت: – 10 / 5. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. نفس در دهان گرفتن: کنايه از خاموش شدن و سخن نگفتن، در اينجا اشاره است به غنچه ماندن گل و شکفته نشدن آن. بين گل و صبا و بين رنگ و بو و بين دم، سخن و دهان تناسب است.
گل سرخ مي خواست با شکفتن خود ادّعاي برابري و همانندي با يار زيباروي مرا بکند، ولي صبا که پيک عاشقان است، بر او غيرت آورد و اجازه ي چنين لافي را ندارد و نفس گل را در سينه اش حبس کرد تا نتواند سخني از خود بگويد.
شايد اشاره اي نيز به اين نکته باشد که گل در حالت غنچگي ماند و نتوانست بشکفد تا دم از برابري با رنگ و بوي يار من بزند.
5- پرگار: ابزار هندسي براي کشيدن دايره که داراي دو شاخه است. يک شاخه ي متحرّک که در کنار حرکت مي کند و يک شاخه ي ثابت که در ميان دايره است و نقطه ي مرکزي را رسم مي کند. دوران: روزگار و گردش فلک، ايهام تبادر دارد؛ زيرا دوران به معني روزگار ذهن را متوجّه دَوَران و گردش پرگار نيز مي کند. بين پرگار و نقطه و بين کنار و ميان تضادّ است.
آسوده و آرام هم چون پرگار بيرون از دايره ي عشق در حرکت بودم و فارغ از تمام درد و رنج هاي آن، ولي سرانجام سگردش روزگار و سرنوشت، مرا همانند نقطه ي وسط دايره به ميان حوادث و غم ها فکند و اسير عشق ساخت.
6- شوق: – 7 / 58. ساغر: جام و پياله ي شراب. خرمن سوختن: کنايه از بر باد دادن هستي و وجود. عکس: نقش و تصوير. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. بين ساغر، مي و ساقي و بين آتش و سوختن تناسب است. بيت داراي حسن تعليل بسيار ظريف و زيبايي است که حافظ مي پرستي خود را معلول جلوه و تجلّي و انعکاس چهره ي زيباي معشوق را در جام شراب مشاهده کردم.
ما در پياله عکسِ رخِ يار ديده ايم
اي بي خبر ز لذّتِ شُربِ مُدامِ ما
(غزل 2 / 11)
7- شدن: رفتن. مغان: پيشوايان و موبدان دين زردشتي. کوي مغان: استعاره از ميخانه و خرابات. آستين افشاندن: کنايه از ترک تعلّق کردن و بي اعتنايي به امور مادّي، پاک کوبي و رقصيدن. آخرزمان: آخرين قسمت زمان است که به روز قيامت متّصل مي شود. در هر عهدي مردم چنين مي پنداشتند که زمان آنها آخرالزّمان است و بر طبق روايات آخرالزّمان همراه با آشوب و فتنه است؛ از اين رو، حافظ روزگار خود را به سبب جنگ ها و کشمکش هاي شاهان آل مظفّر بر سر حکومت، به آخرالزّمان و فتنه هاي آن مانند کرده است.
از همه ي فتنه ها و آشوب هايي که گريبان زمان ما را گرفته است، مي خواهم با ترک تمام تعلّقات، رقصان و پاي کوبان به ميخانه بروم.
خواهم شدن به ميکده گريان و دادخواه
کز دستِ غم خلاصِ من آنجا مگر شود
(غزل 3 / 226)
فتنه ها بارد از اين سقفِ مُقَرنَس، برخيز
تا به ميخانه پناه از همه آفات بَريم
(غزل 10 / 373)
8- ديدن: مجازاً فهميدن. سبک: قيد است، تند و چالاک و با گران تضادّ است. رطل گران: پياله ي بزرگ شراب.
مَي بنوش و بيهوده غم دنيا را مخور، زيرا هر آن کس که عاقبت کار دنيا را از سر بصيرت نگريست، به چابکي و سهولت غم را رها کرده، به مي و مستي روي مي آورد.
بيا که وضعِ جهان را چنان که من ديدم
گر امتحان بکني، مَي خوريّ و غم نخوري
(غزل 7 / 452)
9- گل: گل سرخ. شقايق: «لاله ي وحشي را گويند و آن گياهي است يک ساله به ارتفاع 30 تا 60 سانتي متر که در مزارع و دشت ها مي رويد. گلش منفرد، بزرگ، زيبا به رنگ قرمز و شامل دو کاسبرگ است و به آن لاله ي کوهي و گل کاسه بشکنک نيز گفته مي شود. در ادبيات فارسي، رمز ناپايداري و زودگذري است و در شعر حافظ، لاله و شقايق ساغرگير و پياله به دست تصوّر شده است.» (گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي) و نيز – 9 / 58.
مگر که لاله بدانست بي وفاييِ دهر
که تا بزاد و بشد، جامِ مي ز کف ننهاد
(غزل 7 / 101)
پخته شدن: کنايه از آزموده شدن، باتجربه و دانا شدن، پخته به معني مي پخته که در اينجا مراد نيست، با مي ايهام تناسب است. ارغوان: – 5 / 14. مي چون ارغوان: شراب سرخ به رنگ ارغوان. بين گل، شقايق و ارغوان تناسب است.
با خون شقايق بر برگ گل سرخ نوشته اند که هرکس که کارآزموده و باتجربه شد، به شراب ارغواني و سرخ رنگ روي مي آورد و مستي پيشه مي کند.
10- لطف: زيبايي و لطافت. آب لطف: اضافه ي تشبيهي، لطافت و رواني شعر، به آب مانند شده است. نکته گرفتن: ايراد گرفتن، عيب جويي کردن. مصراع دوم داراي استفهام انکاري است.
اي حافظ، وقتي که شعر تو چنين لطيف و زيباست، انسان حسود چگونه مي تواند بر نظم تو عيب جويي کند و خرده بگيرد؟