- شماره 74
1- کارگه: کارگاه، محلّ کار. کون و مکان: جهان و همه ي موجوداتي که در اوست. کارگاه کون و مکان: اضافه ي تشبيهي، جهان مادّي از نظر خلق و ايجاد، به کارگاه مانند شده است. اين همه نيست: اين همه ارزش و اهميّت ندارد. اسباب: جمعِ سبب، ايهام دارد: 1- علّت ها 2- ساز و برگ ها و دارايي ها.
محصول و نتيجه ي کارگاه کون و مکان، چندان ارزشي ندارد و قابل اعتماد نيست؛ شراب بيار و بنوشان تا ترک دنيا کنيم که براي اسباب و علل جهان مادّي ارزش و اعتباري نيست.
جهان و کارِ جهان جمله هيچ بر هيچ است
هزار بار من اين نکته کرده ام تحقيق
(غزل 2 / 298)
2- از دل و جان: ايهام دارد: 1- از صميم دل 2- هدف از دل و جان. شرف: افتخار و سربلندي. صحبت: مصاحبت و هم نشيني. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز.
هدف از دادن دل و جان به ما اين است که از صميم دل افتخار مصاحبت و هم نشيني معشوق را پيدا کنيم و ديگر هيچ؛ وگرنه دل و جان به خودي خود فاقد ارزش و اعتبار است.
2- منّت کشيدن: منّت بردن، مرهون لطف و احسان کسي بودن، در گرو احسان کسي بودن. سدره: – 4 / 37. طوبي: – 3 / 56. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند.
شاعر به اين اعتبار معشوق خود را سرو روان گفته است که درخت سرو ثابت است و پاي در گل، ولي معشوق سرو قامت روان است و متحرّک. بين سدره، طوبي و سرو تناسب است.
اي معشوق سروقامت زيبا، به خاطر سايه منّت سدره و طوبي را مکش و خود را مرهون لطف و احسان مدان؛ زيرا اگر خوب بنگري، در مي يابي که در برابر سايه ي تو سدره و طوبي آن قدرها هم ارزش ندارد.
4- دولت: سعادت و نيک بختي. خون دل: کنايه از رنج و زحمت بسيار. به کنار آمدن: به دست آمدن، فراهم شدن. جنان: جمعِ جنّت، بهشت.
سعادت و نيک بختي آن است که بدون رنج حاصل شود، وگرنه باغ بهشت نيز اگر با سعي و زحمت به دست آيد، ارزش چنداني ندارد.
5- پنج روز: کنايه از مدّت کوتاه عمر. اين مرحله: کنايه از اين دنيا.
از مهلت اندک عمر که در اين دنياي فاني به تو داده اند، نهايت استفاده را بکن و فرصت را غنيمت بدان و زندگي را با آسودگي سپري کن؛ زيرا مدّت عمر بسيار کوتاه و زودگذر است.
6- بحر فنا: اضافه ي تشبيهي، درياي نيستي. فرصت: مهلت و زمان مناسب و در معني نوبت آب نوشيدن که در اينجا مراد نيست، با بحر ايهام تناسب است. لب: ايهام دارد: 1- لب درياي فنا 2- لب دهان 3- لب جام. دهان: ايهام دارد: 1- دهان انسان 2- کام و دهان دريا. بين لب و دهان تناسب است.
اي ساقي، بر لب درياي مرگ منتظريم، فرصت را غنيمت بدان و مي بيار و بنوشان که از لب تا به دهان يا از لب بحر فنا تا دهان درياي نيستي، فاصله ي چنداني نيست.
7- زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. غيرت: – 10 / 5. زنهار: شبه جمله است، هش دار، آگاه باش. صومعه: – 2 / 2. دير مغان: – 2 / 2. بين زاهد و صومعه تناسب و بين صومعه و دير مغان تضادّ است. بيت تلميحي به داستان شيخ صنعان دارد.
هان اي زاهد که در گوشه ي صومعه مشغول عبادتي و بر خرابات نشينان فخر مي کني، از غيرت الهي ايمن مباش، مبادا که خداوند بر تو غيرت آورد و تو را از صومعه به دير مغان بکشاند؛ يعني تو را از ايمان به در کند و به کفر و ضلالت بکشاند.
ترسم اين قوم که بر دُردکَشان مي خندند
در سرِ کارِ خرابات کنند ايمان را
(غزل 5 / 9)
8- سوخته: کنايه از عاشق. زار: نالان و پريشان. نزار: نحيف و لاغر. تقرير: سخن گفتن، شرح و تفصيل دادن. بيان: سخن و گفتار، فصاحت و زبان آوري.
درد و رنج من عاشق دل سوخته ي نالان و ناتوان نيازي به اين همه شرح و بيان ندارد.
9- رقم: علامت و نشان. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملالت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ.
نام حافظ نشان نيک پذيرفت و او به خوش نامي مشهور شد، امّا در نظر رندان سود و زيان و نيک نامي و بدنامي يکسان است.