- شماره 73
1- پرتو: نور و روشني. نظر: چشم و نگاه. منّت: نيکي و احسان. بصر: چشم. نيست که نيست: هست، دو منفي نتيجه ي مثبت مي دهد.
اي معشوق، پرتو چهره ي زيبا و درخشان تو همه ي چشم ها را روشن ساخته است و نيکي و احسان خاک درگاه تو هم چون توتيا شفابخش هر ديده است.
2- ناظر: بيننده. نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ. صاحب نظران: اهل بصيرت، عارفان. گيسو: زلف – فرهنگ. سرِ گيسو: راز و پيچيدگي گيسو، گيسو سياه و پيچيده و تو در توست و در اين سياهي و پيچيدگي رازها نهفته است. بين ناظر و نظر صنعت اشتقاق و بين سِرّ و سَر جناس ناقص و بين روي، سر و گيسو تناسب است.
راز گيسوي تابدار تو در هر سري هست، ولي تنها اهل بصيرت و عارفانند که به تو مي نگرند و از اسرار باخبرند.
3- غمّاز: پرده در و سخن چين – 2 / 195. سرخ برآمدن اشک: ايهام دارد: 1- اشک خونين بيرون آمدن به سبب گريه ي زياد. 2- شرمسار و خجل شدن اشک. خجل: شرمسار و شرمنده. پرده در: کنايه از فاش کننده ي راز، خواجه اشک را پرده در م داند؛ زيرا راز پنهان عاشقان را برملا مي سازد. اين معني را حافظ به کرّات در اشعار خود آورده است:
سرِ سَودايِ تو در سينه بماندي پنهان
چشمِ تردامن اگر فاش نکردي رازم
(غزل 5 / 335)
ترسم که اشک در غمِ ما پرده در شود
واين راز سربه مُهر، به عالَم سَمَر شود
(غزل 1 / 226)
اشک خبرچين من اگر سرخ و خونين فروريخت، تعجّبي ندارد؛ زيرا هر آن کس که پرده از راز ديگران بردارد، از کرده ي خود شرمنده و پشيمان مي شود.
4- سيل خيز: جايي که در آن سيل به راه مي افتد. نظر: چشم.
اي معشوق، تا گرد و غباري از وزش نسيم بر دامن تو ننشيند، در هر گذرگاهي از اشک ديدگانم سيلي جاري است.
تا بر دلش از غصّه غباري ننِشيند
اي سيلِ سرشک، از عقبِ نامه روان باش
(غزل 6 / 272)
5- دم زدن: سخن گفتن. شام: شب. شام سر زلف: اضافه ي تشبيهي، زلف معشوق از جهت سياهي، به شام مانند شده است. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. بين شام و سحر تضاد و بين صبا و سحر و بين گفت، شنيد و دم تناسب است.
براي اينکه صبا از سياهي گيسوي زيبا و خوش بويت هرجا سخن نگويد و راز آن را فاش نسازد، هر سحر با آن مجادله و بحث مي کنم؛ يعني هر سحرگاه با صبا ماجراها دارم تا سرّ زلف تو را به هر جا نبرد و غمّازي نکند.
از بهرِ خدا زلف مپيراي، که ما را
شب نيست که صد عربده با بادِ صبا نيست
(غزل 5 / 69)
6- طالع شوريده: بخت بد و بي سر و سامان – 3 / 54.
من از بخت بد خويش در رنجم که به فراق تو مبتلا شدم، وگرنه هيچ کس از وصال و لطف تو اي معشوق، بي نصيب نيست و همه برخوردار از کوي تواند.
بختِ حافظ گر از اين گونه مدد خواهد کرد
زلفِ معشوقه به دستِ دگران خواهد بود
(غزل 7 / 205)
بر من جفا ز بختِ من آمد، وگرنه يار
حاشا که رسمِ لطف و طريقِ کَرَم نداشت
(غزل 3 / 78)
7- حيا: خجالت و شرم. نوش: شهد و عسل، هر چيز شيرين. چشمه ي نوش: چشمه ي شيرين و گوارا، چشمه ي آب حيات، استعاره از معشوق زيبا و نيز چشمه ي نوش تعبير ديگري از چشمه ي قند است که نظامي به شيرين لقب مي دهد. حافظ در اينجا به چشمه اي که شيرين در آن آب تني مي کرد و نظامي آب آن را جُلّاب (شربت آب و قند) مي نامد، اشاره مي کند؛ زيرا تن زيبا و گل مانند شيرين، آب چشمه را تبديل به شربت گلاب کرده است. شيرين و شکر: «شيرين شاه زاده ي ارمني و معشوقه ي خسرو پرويز است و با آنکه علاقه ي مفرطي به خسرو داشت، در مقابل هوس او مقاومت مي کرد و خسرو براي تحريک حسادت شيرين به اصفهان رفت و با زني پرآوازه و جميل به نام شکر اصفهاني ازدواج کرد و شکر در مدّت کوتاه زندگي خود با خسرو او را فريفت و کام خسرو را برنياورد.» (فرهنگ تلميحات ذيل خسرو پرويز)
خواجه در اينجا غرق شدن شکر را در آب و عرق که منجر به شربت قند و گلاب مي شود، معلول شرمندگي بيش از اندازه ي شکر در مقابل لب شيرين معشوق مي داند. بين عرق و غرق جناس خط و بين شکر و شيرين تناسب و در معني معشوقه هاي خسرو ايهام تناسب است. لب داراي صنعت استخدام است: با انسان به معني عضو بدن و با چشمه به معني لب چشمه به کار رفته است.
اي معشوق که چون چشمه ي گوارا و آب حياتي، شکر با همه ي شيريني خود در برابر لب شيرين تو از شدّت شرمندگي، غرق آب و عرق شده و رونق خود را از دست داده است.
8- رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملالت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ.
هر چند رندان بر همه ي رازها آگاهند و خبري نيست که بر آنان عيان نباشد؛ ولي مصلحت نيست که اسرار پنهاني آشکار شود؛ يعني صلاح در اين است که رندان آنچه را که مي دانند، نگويند.
9- شير: حيوان معروف که مظهر شجاعت و قدرت است و استعاره از دلاوران و عاشقان بي باک و نترس. باديه: صحرا و بيابان. باديه ي عشق: اضافه ي تشبيهي، عشق از جهت سختي و گستردگي، به باديه مانند شده است. روباه شدن: کنايه از زبون و ناتوان شدن. بين شير و روباه و بين باديه، خطر و راه تناسب است.
اي معشوق، در بيابان عشق تو شير هم چون روباه، خوار مي گردد و آه از اين راه عشق که هرگونه خطري در آن وجود دارد؛ به عبارت ديگر، طريق عشق آن چنان بيمناک است که عاشقان شيردل و بي باک نيز روباهي بيش نيستند.
10- آب چشم: اشک و ضمير منفصل «او» در مصراع اوّل به «چشم» و در مصراع دوم به «اشک چشم» برمي گردد. منّت: نيکي و احسان. بين آب و خاک تضادّ است.
چشمي که از خاک درگاه تو بسي منّت دارد و آن را سرمه ي خود مي کند، در آرزوي رسيدن به تو بر درِ هر آستاني گريسته است و خاک درگاهي نيست که زير بار منّت اشک چشمم نباشد.
11- قدري: مقدار کمي.
از وجودم آن اندازه نام و نشان يافت مي شود که بتوان گفت که هنوز هستم و زنده ام، وگرنه در اين تن نحيف، همه نوع ضعف و ناتواني جمع است.
12- هنر: علم و فضيلت.
جز آنکه حافظ از تو ناخشنود است، در سراسر وجودت هنري نيست که در تو نباشد؛ يعني اي معشوق، همه ي وجودت پر از کمال حسن و دلبري است، جز اينکه با من ناسازگاري و سر مهري نداري.