- شماره 70
1- مردم ديده: مردمک چشم. ناظر: بيننده و نظرکننده. سرگشته: سرگردان و حيران. ذاکر: يادکننده، دعاکننده.
اي معشوق، چشم ما تنها چهره ي زيباي تو را مي بيند و دل شيدا و سرگردان ما فقط از تو ياد مي کند و سخن مي گويد.
2- احرام: لباس سفيد حاجيان به هنگام انجام مراسم حج. احرام بستن: قصد و نيّت کردن. طواف: دور گرديدن، به گرد کعبه گشتن که از اعمال حجّ است. حرم: گرداگرد خانه و مکان مقدّس، داخل خانه و سراي اندروني، مراد خواجه حريم و گرداگرد کوي يار است؛ جايي که بيگانه اجازه ي ورود به آنجا را ندارد و در معني کعبه با احرام و طواف ايهام تناسب است. دل ريش: دل آزرده و مجروح. ظاهر: پاک. بين احرام، طواف، حرم و طاهر تناسب است.
خواجه از آن جهت که معشوق پيوسته در خانه ي چشم جاي دارد، آن را خانه ي کعبه و حلقه ي زدن اشک را در چشم به طواف کردن به دور کعبه مانند کرده است و مي فرمايد: اي معشوق، اشکم براي طواف به دور حرم تو احرام مي بندد، هر چند که به سبب آميختگي با خون دل لحظه اي پاک و طاهر نيست.
3- طاير: پرنده و مرغ. سدره: – 4 / 37. طاير سدره: مرغي که بر درخت سدره آشيانه دارد، استعاره از جرئيل. طاير نيست: در حال پرواز و جستجو نيست. بين بسته، دام، قفس و مرغ تناسب و بين دو طاير جناس تامّ است.
اگر مرغ بهشتي سدره نشين (جبرئيل) در طلب وصال تو به سويت پرواز نکند، الهي که هم چون مرغ وحشي اسير دام و قفس شود.
4- مفلس: تهي دست و بي چيز. قلب: سکّه ي تقلّبي. قلب دل: اضافه ي تشبيهي، دل عاشق مفلس، به پول تقلّبي مانند شده است و نيز ايهامي به حبّة القلب دارد که ميان دل است و آن نقطه اي است سياه رنگ همانند سکّل زر تقلّبي که سياه است. نثار: پيشکش و هديه، پاشيدن سکّه يا نقل بر سر عروس و يا مهماني ارجمند. نقد: سکّه ي طلا و نقره. نقد روان: ايهام دارد: 1- سيم و زر رايج 2- اضافه ي تشبيهي، جان و روح به سبب ارزش، به سيم و زر مانند شده است. بين نقد و قلب در معني پول سياه و تقلّبي تضاد و بين قلب در معني دل، با دل و روان ايهام تناسب است.
اگر عاشق مفلس، تنها قلب تيره ي خود را نثار خود کرد، او را مؤاخذه مکن و بر او خرده مگير؛ زيرا او قادر به نثار سيم و زر نيست.
مصراع دوم را اين گونه نيز مي توان معنا نمود: بر او خرده مگير، زيرا او بر نثار جان قدرت ندارد؛ وگرنه جان خود را فداي تو مي کرد.
5- سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. همّت: – 12 / 12. قاصر: کوتاه. بين بلند و قاصر تضادّ است.
هرکس که در طلب وصالت از سعي و کوشش بي دريغ دست برندارد، سرانجام دستش به قامت بلند و زيباي چون سرو تو خواهد رسيد.
6- روان بخشي عيسي: جان بخشي عيسي و آن اشاره است به معجزه ي حضرت عيسي که مرده را زنده مي کرد – 6 / 57. دم زدن: سخن گفتن. روح فزايي: جان بخشي، لب معشوق در جان بخشي، به طريق تشبيه تفضيل، از لب روح بخش عيسي برتر دانسته شده است. ماهر: ورزيده و استاد.
با وجود لب زيباي تو هرگز از جان بخشي عيسي سخن نمي گويم، زيرا بوسه ي لبت در روح فزايي و زنده کردن، بسيار ماهرتر از دم عيسوي است. خواجه در جاي ديگر، لب يار را روح بخش مي داند و مي فرمايد:
اي عاشقِ گدا، چو لبِ روح بخشِ يار
مي داندت وظيفه، تقاضا چه حاجت است؟
(غزل 9 / 33)
7- سودا: – 1 / 36. آتش سودا: اضافه ي تشبيهي، عشق از لحاظ سوزندگي، به آتش مانند شده است. داغ: سوزش و حرارت، مجازاً درد و رنج عشق و داغ به معني سوزش و حرارت، با آتش تناسب است و به قرينه ي دل، به سويداي دل اشاره دارد که نقطه اي است سياه در مرکز دل و در عرفان، محلّ شهود الهي است. صابر: صبرکننده و شکيبا.
من که در شوق وصالت در سوز و گدازم و آهي از دل برنمي آورم، چگونه مي توان گفت که دل شيدا و بي قرار من در برابر درد و رنج عشق تو تاب تحمّل نياورد؟
8- روز اوّل: روز نخست و ايهامي نيز به روز ازل نيز دارد – 1 / 24. زلف: گيسو – فرهنگ. سلسله: ايهام دارد: 1- استعاره از زلف زنجير مانند معشوق که با پريشاني تناسب است. 2- سلسله و گروه عاشقان. بين اوّل و آخر تضادّ است.
روز نخست که پيچ و تاب گيسوي زيباي تو را ديدم، دانستم که پريشاني سلسله ي عاشقان و يا آشفتگي زلف تو پايان ندارد.
9- سر چيزي داشتن: کنايه از قصد و توجّه به امري داشتن. خاطر: فکر و دل. بيت داراي نوعي صنعت ردّالصّدر الي العجز است.
تنها حافظ نيست که قصد وصال تو را دارد، همه آرزوي رسيدن به تو را در دل و انديشه مي پرورند.
کس نيست که افتاده ي آن زلفِ دوتا نيست
در رهگذرِ کيست که دامي ز بلا نيست
(غزل 1 / 69)