- شماره 67
1- يارب: شبه جمله است که براي شگفتن نيز به کار مي رود، خدايا. دل افرو: دل افروزنده، صفت فاعلي مرکّب مرخّم، کسي يا چيزي که دل را روشن کند، مايه ي شادي دل. شمع دل افروز: شمع و چراغ روشني بخش دل، استعاره از معشوق زيبا. کاشانه: خانه و سراي. سوختن جان: کنايه از آتش گرفتن جان، رنج کشيدن و آزردن جان. جانانه: آن کسي که با جان پيوند دارد، دل بند و معشوق.
خدايا، اين شمعي که دلم به فروغ چهره ي زيبايش روشن است، از کدامين خانه است؟ از او بپرسيد که يار و دلرباي چه کسي است ک اين گونه جانم را سوزاند و نابود کرد؟
2- حاليا: حالا، اکنون. خانه برانداز: خانه خراب کن.
اکنون که ويران کننده ي دل و دين من است، بايد ديد که در آغوش که مي خوابد و در خانه ي چه کسي منزل دارد؟
3- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لعل لب: اضافه ي تشبيهي، لب به لعل مانند شده است. باده ي لعل لب: لب معشوق که رنگ لعل را گرفته، به باده مانند شده است. راح: ايهام دارد: 1- شراب 2- شادي و نشاط. 3- نوايي است از موسيقي قديم. (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين). پيمان ده: ايهام دارد: 1- پيمان دهنده، هم پيمان 2- استعاره از ساقي که تعيين کننده ي اندازه ي پيمانه ي شراب است. بين راح و روح جناس لاحق و بين پيمان و پيمانه جناس زايد است.
شراب مي گون لب زيباي يار که اميد است هرگز از لبم دور نگردد، شادي بخش روح چه کسي و ساقي کدامين بزم و مجلس است؟
4- دولت: بخت و اقبال. صحبت: مصاحبت و هم نشيني. دولت صحبت: هم دمي و مصاحبت با معشوق به بخت و اقبال خوش مانند شده است. شمع سعادت پرتو: شمعي که فروغش سعادت آور است و بر هرکس که بتابد، سعادتمند مي گردد، استعاره از معشوق که صحبتش عين دولت و سعادت است. خدا را: به خاطر و براي خدا. پروانه: اجازه، حکم و فرمان و در معني معروف آن که عاشق شمع است، با شمع ايهام تناسب است.
به خاطر خدا بپرسيد که با اجازه و فرمان چه کسي مي توان به مصاحبت و هم دمي معشوق زيبارو رسيد؟ ياري که فروغش بر هرکس که بتابد، سعادتمند و خوش اقبال خواهد شد.
5- افسون: ورد، کلماتي که جادوگر و عزايم خوان بر زبان راند، حيله و مکر. دل نازک: دل لطيف و حسّاس. افسانه: قصّه و داستان. بين افسون و افسانه صنعت شبه اشتقاق است.
هرکس ورد و حيله اي به کار مي برد و افسوني بر يار مي خواند و آشکار نيست که دل لطيف معشوق به کدامين جانب تمايل دارد و چه کسي به وصال او خواهد رسيد؟
6- شاه وش: شاه مانند، پادشاه کشور حسن و زيبايي و ناز و دلربايي، صفت جانشين موصوف (يار). ماه رخ: زيبا، سپيدرو. زهره: – 5 / 45. جبين: پيشاني. زهره جبين: داراي پيشاني روشن و درخشان مانند ستاره ي زهره، نوراني. درّ يکتا: مرواريد بي مانند. گوهر يک دانه: درّ يتيم، جواهر بي نظير، استعاره از شخص گران مايه و بي نظير و دوست داشتني. بين ماه و شاه جناس لاحق است.
خواجه معشوق را به درّ يکتا و گوهر يک دانه مانند کرده است و مي فرمايد: خدايا، آن سلطان کشور حسن و زيبايي که چهره اي درخشان چون ماه و پيشاني اي تابناک بسان زهره دارد، درّ يکتا و گوهر يک دانه ي چه کسي است و کيست که او را مثل صدف در بر مي گيرد؟
7- ديوانه: عاشق و سرگشته. بيت داراي صنعت تجاهل العارف است. با اينکه معشوق مي دانست که حافظ ديوانه ي اوست، با اين همه خود را بي اطّلاع نشان مي دهد.
به يار گفتم: آه از دل شيداي حافظ که بي تو چه خواهد کرد. زير لب خنديد و گفت که دل او عاشق و ديوانه ي چه کسي است.