• شماره 62

1- مرحبا: آفرين، احسنت. پيک مشتاقان: قاصد عاشقان، استعاره از باد صبا. دوست: معشوق و محبوب. از سر رغبت: از روي ميل و علاقه.

اي صبا که پيک مشتاقان عاشقي، آفرين بر تو، پيغام يارم را بده تا با کمال ميل جانم را فداي نام او گردانم.

2- واله: سرگشته و حيران. شيدا: عاشق و ديوانه. طوطي طبع: اضافه ي تشبيهي، شاعر طبع و قريحه ي خود را از نظر خوش سخني به طوطي مانند کرده است و براي آن شکر شکر و بادام مي خواهد که هر دو مورد علاقه ي طوطي است. در اينجا شکر و بادام استعاره از لب و چشم معشوق است و نيز شاعر طوطي طبع خود را از لحاظ شيدايي به بلبل گرفتار در قفس مانند کرده است. بين طوطي، شکر و بادام تناسب است.

طوطي طبعم از عشق لب و چشم هم چون شکر و بادام يار، مانند بلبلِ در قفس مانده، پيوسته بي قرار و حيران است.

3- زلف: گيسو – فرهنگ. خال: – فرهنگ. زلف و خال معشوق به دام و دانه و شاعر به مرغ مانند شده است. بين خال و زلف و بين دانه و دام تناسب است و بر مبناي دو کلمه ي دام و دانه بيت داراي صنعت تکرار مي باشد.

گيسوي معشوق هم چون دام و خال زيباي چهره اش همانند دانه ي آن دام است که دل عاشق و شيداي من به اميد وصال يار در دام او گرفتار شده است.

4- سر بر گرفتن: از خواب برخاستن و بيدار شدن. سر ز مستي برگرفتن: هوشيار شدن. روز حشر: روز قيامت و رستاخيز. ازل: زمان بي آغاز. ابتداي خلقت – 1 / 24.

هر آن کس که هم چو من در روز ازل به قدر يک جرعه از جام شراب عشق يار نوشيد، تا روز قيامت مست ديدار اوست و هوشيار نخواهد شد.

5- بس: بسيار. شمّه: کم و اندک. شوق: – 7 / 58. از آنک: زيرا. ابرام: به ستوه آوردن و ملول کردن.

از اشتياق و حالات عشق خود به معشوق بسيار سخن نمي گويم، زيرا گفتن بيش از حدبّ من، جز دل تنگي و درد سر چيز ديگري را نصيب يار نخواهد کرد.

6- دست دادن: کنايه از ميسّر شدن و امکان داشتن. توتيا: دارويي است مانند سرمه ي نرم که براي روشني بصر با ميل به چشم مي کشيدند و در ادبيات به معني مطلق سرمه به کار رفته است، سرمه ي مصنوعي بوده که از اکسيد روي که در کوره ها به دست مي آيد و محول آن در چشم پزشکي براي شست و شوي چشم ها به کار مي رود. مشرّف گرديدن: با عزّت و شرف شدن، سرفراز گرديدن. اقدام: جمعِ قدم، قدم ها. خاک زير پاي معشوق به توتيا و داروي روشني بخش چشم مانند شده است. بين دست، ديده و اقدام تناسب است.

اگر برايم ميسّر شود، خاک راهي را که معشوق بر آن قدم گذاشته و آن را عزيز و مشرّف گردانيده است، هم چون سرمه اي بر ديدگانم مي کشم؛ به عبارت ديگر، شاعر خاک پاي يار را آن چنان مؤثّر مي داند که آن را چون دارويي شفابخش، روشني بخش چشمان خود مي پندارد.

7- وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. فراق: – 2 / 18. کام: ميل و آرزو. ترک کام گرفتن: از آرزو و مراد گذشتن. کام برآمدن: به آرزو و مراد رسيدن.

نهايت آرزويم پيوند با محبوب است، ولي او ميل به جدايي دارد و از من دوري مي گزيند. من از خواسته و ميلم چشم پوشي کردم تا يارم به آنچه مي خواهد برسد؛ يعني من عاشق، تسليم بي چون و چراي اويم.

8- درد بي آرام: دردي که آرام نمي گيرد، درد بي درمان.

اي حافظ، با درد عشق بسوز و بساز و در فکر درمان مباش، زيرا درد عشق درد بي درماني است و آرام و قرار را از عاشق مي ستاند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا