- شماره 58
1- ارادت در مصراع اوّل به معني دوستي از روي اخلاص و توجّه خاص و در مصراع دوم خواست و مشيّت الهي و بين آن دو جناس تامّ است. سر ارادت: اضافه ي اقتراني، سري که قرين خواست و اراده است. «واو» در مصراع اوّل به معني همراهي و ملازمت است. آستان: آستانه، درگاه، حضرت، بخش پايين چهارچوب در که روي زمين قرار دارد. حضرت: پيشگاه، خدمت، محضر و حضور. دوست: يار، معشوق. هرچه بر سر ما مي رود: ايهام دارد: 1- هر واقعه و اتّفاقي که براي ما پيش بيايد. 2- هر قدمي که بر سر ما گذاشته شود.
با اخلاص و توجّه خاص پيوسته سر بر خاک درگاه معشوق مي گذاريم و آنچه براي ما پيش مي آيد، از خواست و مشيّت خداست و بدآن راضي و خرسنديم.
2- شاعر ماه و خورشيد را که نماد زيبايي و درخشندگي است، به آينه مانند کرده است و مي فرمايد: هر چند از ماه و خورشيد آينه ساختم و در برابر چهره ي زيباي معشوق قرار دادم، ولي نظير او را نديدم، يعني رخ زيباي معشوق از ماه و خورشيد درخشان تر و زيباتر است.
عارضش را به مَثل ماهِ فلک نتوان گفت
نسبتِ دوست به هر بي سر و پا نتوان کرد
(غزل 4 / 136)
3- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. شکنج: پيچ و تاب.
صبا چگونه مي تواند حال دل تنگ و گرفته ي ما را بيان کند و گره از آن بگشايد، زيرا دل ما هم چون چين و شکن گلبرگ هاي غنچه در هم پيچده و بسته است؛ به عبارت ديگر، هر چند صبا مي تواند گلبرگ هاي گره بر گره غنچه را باز کند، ولي توانايي گشودن گره هاي پيچيده ي دل مرا ندارد.
4- سبو: کوزه ي سفالي شراب. سبوکش: ايهام دارد: 1- کسي که از سبو شراب نوشد. 2- آن که سبو را حمل مي کند و از جايي به جايي مي برد. دير: کليسا و معبد مغان، استعاره از دنيا. رند: شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. دير رندسوز: دنياي رندسوز، دنيايي که به مراد دل رندان نمي گردد و پيوسته آنها را آزار مي دهد. بسا سرا: چه بسيار سرها. کارخانه: محلّ کار، مجازاً دنيا و جهان. سنگ و سبو: نماد دو چيز مخالف و ضد.
تنها من نيستم که در اين دنياي رندسوز، باده نوش و سبوکشم؛ چه بسيار سرهايي که در اين خرابات هم چون سبو در معرض سنگ ملامت و حادثه اند.
5- مگر: قيد تأکيد، حتماً، يقيناً. عنبر: مادّه اي چرب و خوش بو و سياه رنگ که در روده ي نوعي وال يا ماهي عنبر (کاشالو) گرفته مي شود و در عطرسازي به کار مي رود. (لغت نامه). عنبرافشان: عنبرافشاننده، آنچه بوي خوش مانند عنبر مي دهد. غاليه: – 5 / 27. غاليه سا: غاليه ساينده، خوش بو کننده.
همانا تو گيسوي معطّر و عنبرافشانت را شانه زدي که باد بوي خوش مي پراکند و خاک عطرآگين شده است.
6- نثار: پيشکش و هديه، پاشيدن سکّه يا نقل بر سر عروس و يا مهماني ارجمند. گل: گل سرخ، در شعر فارسي به سبب سرخي، لطافت و زيبايي مشبهٌ به چهره ي معشوق است. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. بن: درخت. سروبن: درخت سرو که در ادبيات فارسي قد و قامت معشوق در بلندي بدآن مانند شده است. روي در معني «بالا» که در اينجا مراد نيست، با بن ايهام تضادّ است.
هر برگ گلي که در چمن است، فداي چهره ي زيباي تو و هر درخت سروي که در کنار جويبار است، نثار قد و قامت موزون تو باد.
7- زبان ناطقه: زبان گويا. شوق: اشتياق و آرزومندي و آن جَستن دل است براي ديدن معشوق و در نزد عارفان، آتشي است که خداوند در دل اولياي خود قرار مي دهد. کلک: قلم. کلک زبان بريده: ايهام دارد: 1- قلم لال و غير فصيح 2- به سبب قَط و تراشيدن قلم، آن را بريده زبان گويند؛ چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:
کِلکِ زبان بريده ي حافظ در انجمن
با کس نگفت رازِ تو تا تَرکِ سر نکرد
(غزل 7 / 138)
زبان گويا در بيان وصف اشتياق ما به معشوق ناتوان است؛ چه رسد به قلمي که زبان بريده و لال است.
8- در قفايِ: به دنبالِ. فال: شگون، پيش بيني نيکو، غيب گويي. بين حال و فال جناس لاحق است.
خواجه خيال يار را در دل به فال نيک گرفته است و مي فرمايد: اي معشوق، تصوير چهره ي زيباي تو در دلم منعکس شد، پس به آرزوي خود خواهم رسيد؛ چرا که گفته اند حال نيک به دنبال فال نيک است. مصراع دوم نزديک است به اين ضرب المثل عربي: تَفَأَّلُوا بيالخَيرِ تَجِدُوهُ، فال نيک بزنيد تا آن را بيابيد. (امثال و حکم دهخدا، 549)
9- آتش هوس: اضافه ي تشبيهي و مراد از هوس، عشق است. لاله: «گياهي است از تيره ي سوسني ها که داراي پياز مي باشد و برگ هايش دراز است و ساقه ي گل دهنده از وسط برگ ها خارج مي شود. گل لاله از سه گلبرگ و سه کاسبرگ رنگين به شکل گلبرگ ها تشکيل شده و در حدود 50 گونه از اين گياه شناخته شده است. به مناسبت داغ سياهي که در ميان نوعي لاله ديده مي شود، آن را لاله ي داغ دار، لاله ي دل سوخته و لاله ي دل سوز خوانند و همين گياه است که لاله ي خودروي هم خوانده مي شود، شقايق. (گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي). بين آتش و داغ و بين داغ و لاله تناسب است.
خواجه دل خود را به لاله ي داغ داري مانند کرده که از روز ازل عاشقي بر او مقدّر شده است؛ به همين سبب مي فرمايد: دل حافظ فقط در اين لحظه نيست که در آتش عشق و تمنّاي تو مي سوزد، بلکه از روز ازل مانند لاله ي داغ دار سوز آتش عشق تو را در دل دارد.