- شماره 56
1- سراپرده: بارگاه، خيمه و چادر. دل قلب، به تعبير عرفا جايگاه تجلّي انوار الهي و واسطه ي ميان عالم جسم و معني است. محبّت: دوستي و مهرورزي و در شعر حافظ مترادف با عشق است. آيينه دار: کسي که آينه پيش عروس يا سلطان نگه مي دارد – 6 / 105. طلعت: صورت. بين دل، ديده و طلعت تناسب است.
دلم جايگاه عشق معشوق است و چشمم مانند کسي است که آينه در برابر او نگاه مي دارد؛ يعني دل و ديده ام محلّ تجلّي چهره و جمال زيباي اوست.
2- سر به چيزي درآوردن: تسليم شدن و سر فرودآوردن به چيزي. دو کون: دو عالم، عالم غيب و شهادت. منّت: لطف و نيکي.
من که سر به دو عالم فرود نمي آورم و از آن بي نيازم، گردنم زير بار لطف اوست و از او بي نياز نيستم.
3- طوبي: «(درخت) طوبا، نام ديگر بهشت و يا نام درختي است در بهشت که شاخ و برگ آن تمام باغ عدن را مي پوشاند. اصل آن در سراي رسول (ص) و يا علي بن ابي طالب (ع) است و در سراي هر مؤمني شاخي از آن باشد و ميوه هاي گوناگون و خوش بو از آن حاصل آيد و چون بهشتيان ميوه ي آن درخت آرزو کنند، شاخه سر فرود آرد تا ميوه باز کنند. از ابن عبّاس روايت کنند که سوار زير يکي از شاخه هاي آن درخت، هفتاد سال راه رود. مرغاني که بر شاخ طوبا فرود آيند، هم چندِ شتر خراساني باشند. در حديث است که عيسي به خداوند گفت: پروردگارا، طوبي چيست؟ خداوند فرمود: درختي است در بهشت که من آن را کاشته ام، بر سراسر بهشت سايه افکنده، ريشه ي آن از رضوان و آبش از تسنيم. در امالي شيخ صدوق حديث ديگري است که در بهشت درختي است که از بالايش جامه برآيد و از پايينش اسبان پَردار، با زين و مهار که نه سرگين کنند و نه ادرار. اولياي خدا بر آن سوار شوند و در بهشت هر جا که خواهند پرواز کنند. شيخ اشراق در رساله ي عقل سرخ مي گويد: درخت طوبي درختي عظيم است. هرکس که بهشتي بود، چون به بهشت رود، آن درخت در بهشت ببيند. هر ميوه اي که در جهان مي بيني، بر آن درخت باشد و اگر آن درخت نبود، هرگز نه ميوه بود و نه درخت و نه رياحين و نه نبات. سيمرغ آشيانه بر سر طوبا دارد و بامداد که از آشيانه ي خود به درآيد و پر بر زمين بازگستراند، از اثر پر او ميوه بر درخت پيدا شود و نبات در زمين. اين توصيف برابر است با درخت همه تخم (wispobish) يا «همه را درمان بخش» که مطابق روايات کهن (پشت ها 1 / 573)، جايگاه سيمرغ دانسته شده و در درياي فرافکرت است و بذر همه ي نهال ها در اوست. صوفيان «طوبي» را به معني طيب وقت و حالت خوش گرفته اند. عين القضات همداني (مصنّفات، ج عقيق عسيران، 263) طوبي و سدرة المنتهي و زيتونه را همه يکي مي داند که نام هاي بسيار دارد.» (فرهنگ اساطير)، طوبي مجازاً بهشت (به علاقه ي جزو و کل).
قامت يار به طريق تشبيه تفضيل به درخت طوبي مانند شده است؛ يعني قامت يار بلندتر و زيباتر از درخت طوبي است که هرکس که به قامت او نظر دارد، فکر و همّتش بلندتر است. «واو» در «تو وُ طوبي، ما وُ قامت يار» به معني ملازمت و همراهي است؛ يعني خاطر تو ملازم طوبي و دل ما ملازم قامت يار است. همّت: – 12 / 12.
نهايت آرزوي تو اين است که در بهشت زير سايه ي درخت طوبي خوش باشي و غايت خواسته ي من رسيدن به قد و قامت زيباي يار و وصال به اوست و اين خواسته و آرزو به بلندنظري و همّت هرکس بستگي دارد.
سايه ي طوبي و دل جوييِ حور و لبِ حوض
به هوايِ سرِ کويِ تو برفت از يادم
(غزل 4 / 317)
4- آلوده دامن: گناه کار. عصمت: بي گناهي، پاک دامني.
اگر تردامن و گناه کارم، باکي نيست؛ زيرا دلم در پي عشق معشوقي است که همه ي مردم جهان بر بي گناهي و پاک دامني او شاهدند؛ به عبارت ديگر، آلودگي من سبب اين نشده است که يارم بدنام شود، بلکه او در عين پاکي و بي گناهي است.
5- حرم: گرداگرد خانه و مکان مقدّس، داخل خانه و سراي اندروني، مراد خواجه حريم و گرداگرد کوي يار است؛ جايي که بيگانه اجازه ي ورود به آنجا را ندارد. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. پرده دار: حاجب و غلام. حريم: گرداگرد خانه و عمارت، جايي که داراي حرمت و احترام است. حرمت: آبرو و عزّت. بين حرم، حريم و حرمت صنعت اشتقاق است.
در سراپرده ي يار که صبا پرده دار حريم حرمت اوست، من چه کسي هستم که بتوانم به آنجا راه يابم؟
6- خيال: عکس و تصوير. منظر: محلّ نظر، ديدگاه، روزن. منظر چشم: اضافه ي تشبيهي، چشم به روزني تشبيه شده که از آنجا عالم را مي توان ديد. گوشه: کنج و کنار، زاويه. خلوت: گوشه نشيني- عزلت در فرهنگ. بين گوشه و خلوت تناسب است.
تصوير خيال چهره ي يار از برابر ديدگانم دور مباد، زيرا اين گوشه خلوت سراي اوست و جايگاه کسي جز او نيست.
7- چمن آراي: آراينده و زينت بخش باغ و چمن. صحبت: مصاحبت و هم نشيني. بين گل، چمن در «چمن آراي»، رنگ و بو تناسب است.
هر نوگل تازه و خوش رنگ و بويي که با حضور خود زينت بخش باغ و بوستان است، در اثر صحبت و هم نشيني با معشوق زيبا و دل فريب من اين لطاف و خوبي را پيدا کرده است.
8- دور: دوران و روزگار. مجنون – 4 / 54. پنج روز: کنايه از مهلت و مدّت اندک.
روزگار مجنون و عشق ورزي او با ليلي سپري شد حال، دوران جنون و عشق بازي ما با معشوق زيبا روي است. آري، زمان و مهلت هرکس بيش از پنج روز نيست.
9- ملکت: سلطنت و پادشاهي، کشور و مملکت. طرب: شادي و خوشي. ملکت عاشقي و گنج طرب: اضافه ي تشبيهي، عاشقي به ملک و طرب به گنج مانند شده است. يمن: مبارکي و فرخندگي. همّت- 12 / 12.
آنچه از سلطنت عشق و گنج شادي نصيبم شده، همه از همّت فرخنده ي يار دل فريب من است.
10- اگر من و دل در راه عشق به معشوق فنا شديم، چه باک. هدف، تنها سلامتي اوست.
11- فقر ظاهر: تهي دستي.
به فقر ظاهري ام نگاه کن، زيرا سينه ام خزانه اي است که عشق يار را هم چون گنجينه ي گران بها در خود پنهان کرده است.
مَبين حقير گدايانِ عشق را، کاين قوم
شهانِ بي کمر و خسروانِ بي کُلَهند
(غزل 4 / 201)