- شماره 54
1- مردم چشم: ترجمه ي تعبير انسان العين است، مردمک چشم. مردمان: ايهام دارد: 1- مردمک ديدگان 2- انسان ها. چون: چگونه.
در طلب تو آن قدر اشک ريختم که مردمک هاي چشمانم غرق در خون شده است. ببين که حال دو چشم من و يا حال مردمي که در شوق ديدارت در سوز و گدازند، چگونه است.
مردمِ چشمم به خون آغشته شد
در کجا اين ظلم بر انسان کنند؟
(غزل 7 / 197)
2- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. مست: خمار. مي گون: سرخ و شرابي رنگ. مي لعلي: باده ي سرخ به رنگ لعل.
باده سرخ رنگي که به ياد لبت و چشم مست خمارآلوده ات از جام غم مي نوشم، گويي خون دلي بيش نيست.
3- مشرق سر کو: اضافه ي تشبيهي، سر کو به مشرق مانند شده است، همان طور که آفتاب از مشرق ظاهر مي شود، روي محبوب نيز از سر کو آشکار مي گردد. طلعت: صورت و رخسار. آفتاب طلعت: اضافه ي تشبيهي، صورت معشوق از جهت زيبايي و روشني، به خورشيد مانند شده است. طالع: «در لغت به معني برآينده و طلوع کننده و در اصطلاح نجوم، جزوي است از منطقة البروج که در وقت مفروض در افق شرقي باشد. اگر آن وقت، زمان ولادت شخصي بود، آن را طالع مولود يا طالع آن شخص گويند. » (فرهنگ اصطلاحات نجومي)، بخت و اقبال. همايون: خجسته و مبارک. بين طلعت، طالع و طلوع صنعت اشتقاق و بين مشرق، آفتاب، طلوع و طالع تناسب است.
اي معشوق، اگر چهره ي خورشيدگون تو از سر کوي آشکار گردد، بخت و اقبالم فرخنده و مبارک مي شود.
4- لب شيرين: ايهام دارد: 1- لب زيبا و شيرين 2- لب شيرين معشوقه ي فرهاد. فرهاد: «عاشق شيرين و رقيب خسرو پرويز بود. در متون تاريخي و ادبي کهن اشاره اي به شخصيّت او نشده است. تنها در برخي از کتاب هاي کهن نام او را به عنوان فرهاد حکيم که مهندس بود و کار ساختن برخي از نقوش در بناهاي عصر خسرو پرويز به او منسوب است، مي توان يافت. از قرن ششم هجري به بعد که نظامي در داستان خسرو و شيرين ماجراي عشق او و شيرين را به نظم درآورده، شهرت فرهاد در ادب فارسي به جايي رسيد که از خسرو نيز معروف تر شد. شخصيّت فرهاد در هاله اي افسانه به عنوان مظهر پاک بازي و عشق، هم چون اسطوره اي در شعر و ادب فارسي جاويدان شده است. بر طبق افسانه ها، فرهاد شيفته ي شيرين، معشوقه ي خسرو شد و خسرو او را به کندن کوه بيستون واداشت. فرهاد با شوق و توانايي خاصّي به اين کار پرداخت و پاره هاي سنگين و عظيم کوه را که صد مرد از برداشتن آنها عاجز بودند، مي کَند و مي افکند. گويند پيرزني به دروغ خبر مرگ شيرين را به او رساند و فرهاد با شنيدن اين خبر از حسرت، تيشه بر فرق خود فرود آورد و جان باخت.» (فرهنگ اساطير) شکنج: پيچ و تاب و چين و شکن. طرّه: زلف، موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته. ليلي و مجنون: «ليلي معشوقه ي معروف مجنون که در ادب فارسي، مظهر کامل عشق و عشق کل و نماينده ي تامّ معشوق شاعران شده است. او دختر مهدي بن سعد يا مهدي بن ربيعه بود که مجنون بي قيس بن ملّوح عاشق او شد و در عشق او سر به بيابان نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ريخت. در ادب عرفاني فارسي، ليلي مظهر عشق ربباني و الوهيّت است و مجنون مظهر روح ناآرام بشري که بر اثر دردها و رنج هاي جانکاه ديوانه شده و در صحراي جنون و دل دادگي سرگردان است و در جستجوي وصال حق به وادي عشق درافتاده و مي خواهد به مقام قرب حضرت لايزال واصل شود؛ امّا بدين مقام نمي رسد، مگر آن روزي که از قفس تن رها شود. از داستان عشق اين دو شايد بيش از هر داستان عشقي ديگري در ادب فارسي سخن گفته شده است. ادب غنايي فارسي و ترکي مملوّ است از داستان اين دو دلداده که سرآغاز آنها تقريباً از ليلي و مجنون نظامي گنجوي است. اين اثر بعدها به شدّت مورد توجّه و تقليد شعراي متعدّد قرار گرفته است.» (فرهنگ اساطير). مقام: محلّ اقامت.
هم چنان که جاي مجنون در چين و شکن زلف ليلي است، سخن فرهاد نيز پيوسته حکايت کردن از لب زيباي شيرين است.
5- دل جستن: دل جوي کردن، مهرباني کردن. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. دل جوي: دلربا و زيبا. موزون: آهنگين و گوش نواز.
اي معشوق، دلم را به دست آور، زيرا که قدّ سروگونت دلربا و زيباست و با من حرف بزن، چون سخنت لطيف و گوش نواز است.
6- دورباده: به گردش درآمدن جام شراب در مجلس. خاطر: دل. جور: ستم و در معني يکي از خط هاي جام که در اينجا مراد نيست، با دَور باده و ساقي ايهام تناسب است. دور گردون: گردش روزگار. بين باده و ساقي و بين جَور و دَور جناس لاحق است.
اي ساقي، با به گردن درآوردن جام شراب، راحتي و آسايش به جانم ببخش، زيرا از چرخش روزگار جز رنجِش خاطر چيزي نصيبم نشد.
اگر نه باده غمِ دل ز يادِ ما ببَرد
نهيبِ حادثه بنيادِ ما ز جا ببَرد
(غزل 1 / 129)
غمِ کهن به ميِ سال خورده دفع کنيد
که تخم خوشدلي اين است، پيرِ دهقان گفت
(غزل 6 / 88)
7- «رود» در مصراع اوّل به معني فرزند که با «رود» در مصراع دوم جناس تامّ است. رود از چشم رفتن: ايهام دارد: 1- دور شدن فرزند از مقابل چشم. 2- جاري شدن اشک از چشم. کنار: جنب و پهلو و در معني ساحل يا کرانه با رود و رود جيحون ايهام تناسب است. رود جيحون: نام رودي است در آسياي مرکزي به طول 2540 که ار دامنه هاي جبال هندوکش سرچشمه گرفته، مرز بين تاجيکستان و شمال شرقي افغانستان را تشکيل مي دهد و به درياچه ي آرال مي ريزد.
بيت به مرگ فرزند شاعر اشاره دارد: از زماني که فرزند عزيزم از مقابل ديدگانم برفت و ناپديد گشت، سيل اشک از دو چشمم روان شد و کنار دامنم هم چون رود جيحون گرديد.
8- اندرون: دل. به اختيار: به ميل و اراده.
چگونه اين دل غم زده را به ميل خود شاد کنم، زيرا اين کار در توان من نيست و از اختيار من بيرون است.
9- بي خودي: مستي و شوريدگي، ديوانگي. مفلس: فقير و تهي دست. طلب کار: خواهان و آرزومند. گنج قارون: – 11 / 49.
حافظ از شوريدگي و مستي است که آرزوي وصال يار را دارد و اين مانند انسان فقير و تهي دستي است که خواهان رسيدن به گنج قارون باشد.