• شماره 52

1- سودا: در اينجا مجازاً عشق و ميل شديد است – 1 / 36. بتان: جمعِ بت و بت استعاره از معشوق زيبارو که عاشق او را تا حدّ پرستش مي پرستد. دين: کيش و آيين، راه و روش. مدّت زيادي است که عشق به زيبارويان، آيين و روش من شده است و غم اين عشق، سبب شادي و نشاط دل من مي شود.

چون غمت را نتوان يافت مگر در دلِ شاد

ما به امّيد غمت، خاطرِ شادي طلبيم

(غزل 7 / 368)

2- ديده ي جان بين: چشم حقيقت بين، ديده ي بصيرت. مرتبه: حدّ و مقام. چشم جهان بين: در مقابل ديده ي جان بين، چشم سر که فقط قادر به ديدن جهان محسوسات و مادّي است. بين جان در «جان بين» و جهان در «جهان بين» جناس زايد است.

براي ديدن چهره ي زيباي تو، چشم حقيقت بين لازم است و اين در مقام چشم جهان بين و مادّي من نيست.

3- زيب: زينت و زيور. فلک: آسمان. دهر: روزگار و زمانه. پروين: ثريّا – 9 / 3. بيت داراي صنعت لفب و نشر مرتّب است.

حافظ روي معشوق زيباي خود را به ماه آسمان و قطرات اشک خود را به ستاره هاي خوشه ي پروين تشبيه کرده است و مي فرمايد: اي معشوق، يار من باش تا بر اثر هم نشيني ماه روي تو با اشک چون پروين من، آسمان و زمين آراسته و روشن شود.

4- تا: از آن زمان که، از وقتي که. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. سخن گفتن: مجازاً شعر و غزل سرودن. ورد: دعا، ذکري که کسي آن را پياپي در زير لب تکرار کند. مدحت: مدح و ستايش.

از آن زمان که عشق تو طبع مرا لطيف کرد و من در غزل سرايي و سخنوري گويا شدم، مدح و تحسين من، ورد زبان مردم گشت.

آن که در طرزِ غزل نکته به حافظ آموخت

يارِ شيرين سخنِ نادره گفتارِ من است

(غزل 8 / 51)

5- دولت: سعادت و نيک بختي. فقر: – 9 / 39. دولت فقر: داراي پارادوکس است. ارزاني داشتن: بخشيدن و عطا کردن. کرامت: بزرگواري و بخشش و ايهامي به معني اصطلاحي آن يعني کار خارق العاده دارد – فرهنگ. خواجه کرامت درويش را رسيدن به فقر مي داند که گفته اند: فَاِذا تَمَّ الفَقرُ فَهو الله. حشمت: جاه و جلال. تمکين: توانگري و دارايي. بين فقر و تمکين تضادّ است.

خدايا، سعادت و نيک بختي فقر را به من عطا کن که اين عنايت و بخشش تو سبب توانگري و شکوه من مي شود؛ چنان که خواجه فقر را در جاي ديگر سلطنت دانسته است و مي فرمايد:

اگرت سلطنتِ فقر ببخشند اي دل

کمترين مُلکِ تو از ماه بوَد تا ماهي

(غزل 7 / 488)

6- واعظ: ناصح و پنددهنده و از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني حافظ است. شحنه: داروغه. واعظ شحنه شناس: واعظي که با شحنه آشناست و با او نرد دوستي مي زند. عظمت فروختن: بزرگي و خودنمايي کردن. منزل گه: منزل گاه، محلّ اقامت، جاي قرار و آرامش. سلطان: در اينجا مراد سلطان عالم خداي بزرگ است.

به واعظي که به آشنايي و دوستي با شحنه مي نازد، بگو که ديگر به من فخر مکن که دل بي نواي من جايگاه پادشاه است؛ چنان که در حديث قدسي آمده است: لايَسَعُنِي اَرضِي وَ لاسَمائِي وَ يَسَعُنِي قَلبُ عَبدِيَ المُؤمِنِ، من در زمين و آسمان نمي گنجم، ولي در قلب بنده ي مؤمن خود مي گنجم. (احاديث مثنوي، 26)

7- کعبه ي مقصود: قبله ي حاجات و آمال، استعاره از معشوق که مقصود دل عاشق است و بدو روي نياز مي آورد، هم چنان که زاهد به کعبه. مغيلان: نوعي درختچه ي پرخار که در شنزارها مي رويد و در بيابان هاي عربستان فراوان است و خارهاي آن سبب اذيّت و آزار طالبان کعبه بود؛ از اين رو، مغيلان به مشکلات راه طريقت و عشق تعبير شده است؛ چنان که خواجه مي فرمايد:

در بيابان گر به شوقِ کعبه خواهي زد قدم

سرزنش ها گر کند خارِ مُغيلان، غم مخور

(غزل 7 / 255)

گل: گل سرخ. نسرين: «نام گلي است سفيد و کوچک و صد برگ که به صورت وحشي مي رويد و يکي از گونه هاي نرگس است و از گل هاي آن در عطرسازي استفاده مي شود.» (گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي). بين کعبه و مغيلان و بين گل و نسرين تناسب است.

خدايا، آن معشوق زيباي من که مانند کعبه ي آمال و مقصود است و در راه رسيدن به عشقش خارهاي مغيلان در نظرم هم چون گل و نسرين لطيف اند، به چه کسي نظر دارد و روي خود را به که نشان مي دهد؟

8- حشمت: جلال و شکوه. پرويز: – 6 / 41. جرعه کش: مي نوش، آن که جام شراب را تا ته مي نوشد، آن که در ميخانه جرعه طلب مي کند، کنايه از گدا. خسرو شيرين: استعاره از معشوق دل پذير و زيبا و نيز ايهامي به خسرو پرويز و معشوقه اش شيرين است – 6 / 41.

اي حافظ، ديگر از عظمت و جلال خسرو پرويز سخن مگو و از داستانش ياد مکن، زيرا که او با همه ي شکوه و حشمت خود، لبش گدا و جرعه نوش محبوب دلربا و شيرين حرکات من است.

و نيز مي تواند مراد حافظ از خسرو شيرين، ممدوح خود باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا