• شماره 490

1- دير مغان: – 2 / 2. شيدا: عاشق و ديوانه. خرقه در گرو باده بودن: – 2 / 376 و نيز – خرقه در فرهنگ. دفتر: – 3 / 378.

در سراسر دير مغان کسي مانند من عاشق و ديوانه پيدا نمي شود که خرقه ي خود را در جايي و دفتر و کتاب خود را در جاي ديگر در گرو شراب نهاده باشد.

سال ها دفترِ ما در گرُوِ صهبا بود

رونقِ ميکده از درسِ و دعايِ ما بود

(غزل 1 / 203)

2- آيينه ي شاهي: آيينه ي خدايي و شاه در متون عرفاني و صوفيانه استعاره از خداوند است. صحبت: مصاحبت و هم نشيني. روشن راي: آگاه و روشن فکر.

دل که جايگاه تجلّي الهي است، تيره و تار شده است. از خدا مي خواهم که مصاحبت و هم نشيني انسان دل آگاه و روشني را نصيب من گرداند.

3- توبه: – 1 / 141. صنم: بت و بت استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. صنم باده فروش: در اشعار خواجه با مغ بچه و ترسابچه يکي است – 3 / 9 و 8 / 123. بزم آرا: زينت دهنده ي مجلس، کنايه از شاهد و محبوب.

در بيت طنز لطيف و زيبايي به چشم مي خورد که از ويژگي هاي اختصاصي حافظ است و آن اينکه توبه را زماني مي کنند که از گناه بخواهند برگردند، ولي خواجه شراب خوردن را نه تنها گناه نمي داند، بلکه آن را همراه با معشوق جايز مي داند و نيز توبه به دست انسان پاک و عابدي صورت مي گيرد، ولي خواجه صنم باده فروش را پاک و طاهر مي شمارد که بايد در نزد او توبه کرد. به هر حال طعن و طنزي به زاهدان رياکار زمان که مردم را به توبه دعوت مي کردند و خود در خلوت به آن کار ديگر مشغول بودند، دارد.

به دست معشوق زيباروي باده فروش توبه کرده ام که پس از اين ديگر بدون چهره ي محبوب بزم آرايي شراب ننوشم.

4- نرگس: – 5 / 24. شيوه: کرشمه و ناز (لغت نامه). اهل نظر: اهل بصيرت و آگاهي.

خواجه گل نرگس را با اينکه در ادبيات نماد بينايي است، در برابر چشم زيباي معشوق، نابينا و بي فروغ تصوّر کرده است و مي فرمايد: اگر گل نرگس ادّعاي برابري با ناز و کرشمه ي چشم دل فريب تو را کرد، آزرده خاطر مشو؛ زيرا که صاحب نظران به دنبال نابينايي نمي روند.

5- شمع در اينجا رمز معشوق و پروانه رمز عاشق سوخته دل است و مراد از زبان شمع زبانه و شعله ي آن است. پروا: ميل و توجّه که با پروانه جناس زايد است.

مگر اينکه معشوق سخني از قصّه ي عشق بگويد، وگرنه عاشق دل سوخته از شدّت سوختگي در آتش عشق نمي تواند سخني بر زبان براند.

6- سهي بالا: بلندقامت – 5 / 76.

از چشمم جوي هاي اشکي به دامن روان کرده ام تا شايد در کنارم معشوق سروبالايي را بنشانند.

7- کشتي: صراحي يا تنگ شرابي که به شکل کشتي ساخته باشند. بين کشتي در معني معروف آن که در اينجا مراد نيست، با دريا ايهام تناسب است.

از سروِ قدِّ دل جويت مکن محروم چشمم را

بدين سرچشمه اش بنشان که خوش آبي روان دارد

(غزل 10 / 120)

جام بزرگ شراب را بياور تا بنوشم و غم دل را از ياد ببرم؛ زيرا که در فراق معشوق هر گوشه ي چشمم از غم عشقي که در دل دارم، دريايي شده است.

8- غير: بيگانه و نامحرم عشق.

با مني که عاشق معشوقم و او را مي پرستم، از بيگانه سخن مگو؛ زيرا که به جز معشوق و باده به کس ديگر ميل و توجّه ندارم.

9- حديث: سخن، قصّه و ماجرا. دف: – 5 / 158. ترسا: در اينجا ترسابچه ي باده فروش است – 8 / 123.

مرحوم دکتر قاسم غني مي نويسد: «خواند مير صاحب حبيب السّير که علاوه بر آنکه در بسياري از موارد به اشعار حافظ تمثّل جست، شرح حال نسبتاً مفصّلي هم در جزو دوم از مجلّد سوم از خواجه حافظ نوشته است که عيناً نقل مي شود: خواجه شمس الدّين محمّد حافظ شيرازي که به واسطه ي کمال بلاغت و فصاحت و غايت شهرت به جودت لفظ و عبارت احتياج به تعريف ناظمان مناظمان سخنوري ندارد، به ماه تاب چه حاجت شب تجلّي را. گويند که روزي شاه شجاع به زبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته، گفت هيچ يک از غزليات شما را مطلع تا مقطع بر يک منوال واقع نشده، بلکه از هر غزلي سه چهار بيت در تعريف شراب است و دو سه بيت در تصوّف و يک دو بيت در صفت محبوب و تلوّن در يک غزل خلاف طريقت بلغاست. خواجه حافظ فرمود که آنچه به زبان مبارک شاه مي گذرد، عين صدق و محض صواب است، امّا مع ذلک شعر حافظ در آفاق اشتهار يافته و نظم ديگر حريفان پاي از دروازه ي شيراز بيرون نمي نهند؛ بنابراين کنايت شاه شجاع در مقام ايذاي خواجه حافظ آمده، به حسب اتّفاق در آن ايّام آن جناس غزلي در سلک نظم کشيد که مقطعش اين است:

گر مسلماني از اين است که حافظ دارد

آه اگر از پيِ امروز بوَد فردايي

و شاه شجاع اين بيت را شنيده، گفت از مضمون اين نظم چنين معلوم مي شود که حافظ به قيام قيامت قايل نيست و بعضي از فقيهان قصد نمودند که فتوا نويسند که شک در وقوع روز جزا کفر است و از اين معني مستفاد مي گردد و خواجه حافظ مضطرب گشته، نزد شيخ زين الدّين ابوبکر تايبادي که در آن اوان عازم حجاز بود و در شيراز تشريف داشت، رفت و کيفيّت قصد بدانديشان را بازگفت. شيخ گفت مناسب آن است که بيت ديگر مقدّم بر اين مقطع درج کني مُشعِر به اين معني که فلاني چنين مي گفت تا به مقتضاي اين مثل که نقل کفر کفر نيست، از اين تهمت نجات يابي. بنا بر آن، خواجه حافظ اين بيت را گفته، پيش از مقطع در آن غزل مندرج ساخت.» (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، مقدّمه ي جلد اوّل، سا)

از اين سخن، بسيار خوشم آمد که بر درِ مخيکده ترسايي با ساز و آواز مي گفت،

10- امروز: جهان مادّي. فردا: قيامت، دنياي پس از مرگ.

اگر مسلماني اين است که حافظ دارد، آه اگر از پي امروز فردايي باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا