- شماره 489
1- انوار پادشاهي: شايد منظور. خوجه فرّه ايزدي باشد – 4 / 123. حکمت: دانش و دانايي. بين پيدا و پنهان تضادّ است.
اي کسي که در چهره ات نور پادشاهي نمايان و در انديشه ات صد دانش و معرفت خداوندي پنهان است،
2- کلک: قلم. بارک الله: جمله ي دعايي است، خدا تو را برکت دهاد، آفرين، مرحبا. ملک: سلطنت، کشور. آب حيوان: – آب حيات در فرهنگ. سياه: کنايه از مرکّب که با آب حيوان تناسب است.
آفرين بر قلم تو که از يک قطره ي سياه مرکّب خود، صد چشمه ي آب حيات بر روي ملک و دين جاري کرده است.
3- اهرمن: اهريمن، ديو و شيطان. اسم اعظم: – 4 / 227. خاتم: انگشتري – 4 / 28.
نور اسم اعظم الهي بر شيطان نمي تابد و سودي براي او ندارد، ملک و انگشتري هر دو از آن توست؛ هرچه مي خواهي فرمان بده.
4- سليمان: – 2 / 57 و با مرغ و ماهي تناسب است؛ از اين جهت که سليمان زبان مرغ و ماهي را مي دانست.
هرکس که در دانش و معرفت سليمان شک کند، بر عقل و دانش او همه ي موجودات، از مرغ گرفته تا ماهي خواهند خنديد.
5- باز: – 7 / 40. قاف: – 5 / 44. مرغان قاف: کنايه از سيمرغ – 6 / 274.
اگرچه بازگاهي کلاه بر سر مي گذارد و ادّعاي پادشاهي و سلطنت دارد، ولي فقط مرغان قاف هستند که راه و رسم شاهي را مي دانند و شايسته ي بزرگي اند.
6- فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. آب دادن: جلال و صيقل دادن و آب دادن تيغ اشاره است به اين کار که در قديم شمشير گداخته را در آب فرو مي کردند تا محکم شود.
شمشيري را که فلک از فيض و بخشش خود آن را آب دهد و تيز کند، بدون ياري و منّت لشکري مي تواند دنيا را تسخير نمايد.
7- خوش: زيبا و دل پسند. اغيار: جمعِ غير، نامحرمان و بيگانگان که با يار تضادّ است. تعويذ: – 8 / 86. جان فزا: افزاينده ي جان، روح بهش. افسون: ورد، کلماتي که جادوگر و عزايم خوان بر زبان راند، حيله و مکر. بيت داراي لفّ و نشر مرتّب است.
قلم تو چه زيبا در شأن و مرتبه ي يار و ناآشنا مي نويسد؛ براي دوست به منزله ي دعايي است که عمر را مي افزايد و براي بيگانگان به مانند سحر و جادويي که عمر را مي کاهد.
8- عنصر: مادّه، سرشت و ذات. کيميا: – 9 / 5. کيماي عزّت: اضافه ي تشبيهي، عزّت و سرفرازي به کيميا مانند شده است. وصمت: عيب و نقص.
اي پادشاهي که سرشت و ذات تو از کياي عزّت و سرفرازي به وجود آمده است و دولت تو از هرگونه عيب و نقص و تباهي در امان است.
9- آب: شراب. خرابات: – فرهنگ. چشمه ي خرابات: اضافه ي تشبيهي، خرابات به چشمه مانند شده است. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. عجب: غرور و تکبّر. خانقاه: – فرهنگ.
اي ساقي، آبي از چشمه ي ميخانه بياور تا با آن، خرقه ها را از غرور و تکبّر خانقاهي بشوييم و پاک نماييم.
خيز تا خرقه ي صوفي به خرابات بريم
شطح و طامات به بازارِ خرافات بريم
(غزل 1 / 373)
بويِ يک رنگي از اين نقش نمي آيد، خيز
دلقِ آلودِ صوفي به ميِ ناب بشُوي
(غزل 2 / 458)
10- محتسب: – 1 / 41.
اي پادشاه، مدّت زيادي است که جام من از مي خالي است و شرابي نوشيده ام؛ اين ادّعاي من است و محتسب به آن گواهي مي دهد.
11- کان و معدن در اينجا داراي يک معناست. ياقوت: – 4 / 34. کاهي: به رنگ کاه، زرد.
اگر برق شمشير تو بر معدن بيفتد، ياقوت سرخ رنگ از بيم زرد مي شود.
12- عجز: درماندگي. باد صبحگاهي: باد صبا.
اگر حال مرا از باد صبا بپرسي، مي دانم که دلت بر ناتواني شب زنده داران دردمند به رحم خواهد آمد.
13- عصيان: سرکشي و نافرماني. برق عصيان: اضافه ي تشبيهي، عصيان به برق مانند شده است. صفي: برگزيده، مضمون بيت اشاره است به نافرماني آدم در آيه ي 121، سوره ي طه (20): وَ عَصَي ادَمُ رَبَّهُ فَغَوَي، آدم به پروردگار خويش عاصي شد و راه گم کرد.
در آنجا که برق نافرماني و سرکشي، آدم برگزيده را گمراه ساخت؛ پس چگونه شايسته است که ما ادّعاي بي گناهي بکنيم؟
14- اي حافظ، وقتي که پادشاه گاهي از تو ياد مي کند، از بخت خود رنجيده خاطر مشو و به عذرخواهي بازگرد.