• شماره 486

1- گلبانگ: – 2 / 154. گلبانگ پهلوي: «لحن و آهنگ پهلوي، گوشه اي که در دستگاه چهارگاه، بعد از حُدي و قبل از رجز يا ارجوزه خوانده يا نواخته مي شود، ولي در روزگاران گذشته بالاخص در عصر و زمان حافظ، اين گوشه با اين لحن به همين نام ناميده مي شده، ترديد هست و حتّي نمي توان به طور قطع و يقين گفت که پهلوي در قرن هشتم نام لحني بوده است.» (حافظ و موسيقي، 75؛ واژه نامه ي موسيقي ايران زمين). دوش: ديشب. مقامات: ايهام دارد: 1- جمعِ مقام – 2 / 7. 2- «جمعِ مقامه و مقامه خطبه ي منظوم و منثور، خطبه يا سخنان ادبي به نثر فنّي و مصنوع توأم با اشعار و امثال و مشحون به صنايع بديعي اعم از لفظي و معنوي مانند مقامات بديعي و مقامات حريري در عربي و مقامات حميدي در زبان فارسي.» (لغت نامه). 3- در اصطلاح موسيقي، به معني لحن و آهنگ موسيقي است در اين معني با گلبانگ پهلوي تناسب است.

ديشب بلبل بر شاخه ي درخت سرو با آهنگ دل نشين پهلوي درس مقامات معنوي رامي خواند،

2- آتش موسي: آتش طور – 2 / 19. نمودن: نشان دادن. نکته: سخن دقيق و باريک، مضمون نغز و لطيف.

يعني بيا که گل، همان آتش موسي را در کوه طور نمايان ساخت تا از درخت گل سخن لطيف و دقيق توحيد را بشنوي.

3- قافيه سنج: کنايه از شاعر. بذله گو: لطيف گو و خوش سخن. خواجه: – 5 / 63. غزل هاي پهلوي: سرودها و ترانه ها به لحن و آواز پهلوي.

همه ي بلبلان باغ، شاعران خوش سخن و لطيفه گو هستند تا خواجه با شنيدن سرودهاي پهلوي شراب بنوشد.

4- جمشيد: – 4 / 101. زنهار: شبه جمله است، آگاه باش. اسباب: جمعِ سبب، علّت ها، وسيله ها.

جمشيد با همه ي شکوه و بزرگي اش فقط داستان جام جم را از دنيا با خود برد؛ پس به هوش باش که بر تعلّقات زودگذر دنيايي دل نبندي.

5- انفاس: جمعِ نفس. انفاس عيسي: – 6 / 57.

اين داستان شگفت آور را از بخت بد و نامساعد ما بشنو که يار با وجود انفاس عيسوي خود که همه را زنده مي کند، ما را کشت.

با که اين نکته توان گفت، که آن سنگين دل

کُشت ما را وُ دَمِ عيسيِ مريم با اوست

(غزل 6 / 57)

6- بوريا: حصير. اورنگ خسروي: تخت شاهي.

چه خوش است آن زمان که سلطنت فقر داري و آسوده خاطر بر روي حصير آرميده اي که اين زندگي شاد و خوش لايق تخت پادشاهي نيست.

اگرت سلطنتِ فقر ببخشند اي دل

کمترين مُلکِ تو از ماه بوَد تا ماهي

(غزل 7 / 488)

7- غمزه: – 8 / 249. مردم در معني مردمک چشم که در اينجا مراد نيست، با چشم ايهام تناسب است. خانه خراب کردن: کنايه از بدبخت و بيچاره کردن. مخموري: – خماري – 6 / 22.

اي معشوق، چشم زيباي تو با ناز و عشوه، مردم را بدبخت و بيچاره کرد. اميدوارم که هرگز دچار خماري و مستي نگردي؛ زيرا که خوش و مستانه راه مي روي.

8- دهقان پير چه سخن نغز و لطيفي را به پسر خود گفت که اي عزيز و اي نور ديده ي من، سرانجام آن چيزي را درو خواهي کرد که کاشته اي.

9- وظيفه: مستمرّي و مقرّري. دستار مولوي: دستاري بوده که مشايخ صوفيه بر سر مي گذاشتند، قسمي از عمّامه بوده است که درويشان دو سه بار بر دور سر مي پيچيدند و طرّه ي دستار، به تارها و آويزه هاي دستار گفته مي شد که براي زينت بر دستار مي گذاشتند.

مگر ساقي بيش از اندازه ي مقرّر به حافظ شراب داد که طرّه ي دستار مولوي او آشفته و پريشان گشت؟!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا