• شماره 484

1- مگر: قيد تأکيد است، حتماً، يقيناً، همانا. به هوس: از روي ميل و اشتياق.

تو مگر لحظه اي از روي ميل بر لب جوي آبي بنشيني، وگرنه تا وقتي که ايستاده اي و جلوه گري مي کني، فتنه و غوغا به پاست؛ پس هر آشوبي که ببيني، از جانب قامت رعناي توست.

2- اي دوست، تو را به خدايي که بنده ي برگزيده ي اويي، سوگند مي دهم که به جاي اين غلام قديمي خود، کس ديگري را انتخاب نکني.

3- امانت: – 3 / 184. بي دلي: عاشقي.

اگر بتوانم بار امانت را به سلامت به سر منزل مقصود برسانم، ديگر از چيزي بيمي ندارم. عشق ورزي و طي کردن راه عشق اگر منجر به کفر و بي ديني نشود، بسيار آسان خواهد بود.

4- ادب و شرمت سبب شد که شاه زيبارويان شوي. آفرين بر تو اي يار که شايسته ي بيش از اينها هستي.

5- مصلحت وقت: – 5 / 48. گل و خار: در اينجا استعاره از انسان خوب و دوست داشتني و آدم پست و فرومايه.

اي گل، شگفتا از تو که با همه ي لطافت و خوبي، با خار هم نشين شدي و به او توجّه نمودي؛ ظاهراً صلاح وقت را اين گونه مي بيني.

6- رقيب: – 5 / 88.

اگر بر جور و ستم رقيب تو صبر نکنم، چه کاري مي توانم بکنم؛ زيرا عاشقان چاره اي جز بيچارگي و درماندگي ندارند.

7- هوا: آرزو و اشتياق و در معني باد که در اينجا مراد نيست، با باد ايهام تناسب است. نسرين: – 7 / 52.

نسيم صبحگاهي در آرزو و اشتياقت از طرف گلستان به جانب تو آمد؛ زيرا که تو دل پذيرتر از گل سرخ و باطراوت تر از گل نسرينهستي.

8- شيشه بازي: «شعبده بازي با گوي و ساغر، فنّي است از رقّاصي که رقّاصان، شيشه و صراحي پر از آب و گلاب بر سر گذارند و رقص بنياد کنند و با حرکات رقص شيشه از سر نمي افتد و اگر بيفتد، با حرکت گردن و بازو بگيرند و نگاه دارند، حقّه بازي.» (لغت نامه). منظر: محلّ ديدن، دريچه. منظر بينش: کنايه از چشم. نفسي: دمي، لحظه اي.

خواجه اشک ريزي پياپي خود را به شيشه بازي مانند کرده است و مي فرمايد: اگر لحظه اي بر منظر چشم من بنشيني، شعبده بازي اشک مرا از چپ و راست خواهي ديد.

9- اي کسي که مورد توجّه بزرگان حقيقت بين هستي، سخن بي غرضي را از اين غلام مخلص خود بشنو،

10- نازنين: با ناز و زيبا، گرامي و دوست داشتني.

بهتر آن است که يار نازنيني مثل تو پاک سرشت و پاک دل، با مردم بد معاشرت نکند.

11- بلغ: فعل ماضي مفرد غايب، رسيد. مقلة: سياهي و مردمک چشم. بيني: فعل امر مفرد مؤنّث مخاطب، دور شو.

اين سيل اشکي که از ديده روان است، شکيبايي حافظ را برده است؛ اي مردمک چشم من، از من جدا شو که طاقتم به پايان رسيد.

12- نازکي: ظريفي و لطيفي. چگل: – 5 / 50. سرکشي: رعنايي و زيبايي. خواجه جلال الدّين: – 9 / 343.

اي شمع زيبارويان چگل، تو با همه ي ظرافت و زيبايي، سزاوار بندگي خواجه جلال الدّين توران شاه هستي.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا