- شماره 483
1- رهرو: سالک – فرهنگ. معمّا: سخن سربسته، راز. قرين: هم نشيني و دوست.
سحرگاه سالکي در سرزميني اين نکته ي سربسته را با دوستي گفت،
2- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. صاف: شراب پاکيزه ي سر خم است که به دُرد آميخته نباشد. اربعين: چهل و اشاره است به چلّه نشيني صوفيه که با رعايت آداب خاصّي چهل روز به رياضت مي پردازند.
که اي صوفي، شراب آنگاه صاف و روشن مي شود که در شيشه چهل روز بماند؛ يعني اگر کسي مي خواهد مانند شراب، صاف و پاک و روشن شود، بايد چهل روز رياضت نفس بکشد و خود را از آلودگي ها به دور دارد.
3- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. بت: نماد کفر و تعلّقات مادّي و در نزد صوفيه، هر چيزي که بين خدا و انسان فاصله بيندازد، بت است – 9 / 119.
خدا از آن خرقه اي که در هر آستينش صد بت پنهان است، صد بار بيزار و متنفّر است.
4- مروّت: جوانمردي. نياز: خواهش و تمنّا، گدايي و درخواست، در اينجا احتياج و نياز به معشوق. نازنين: با ناز و زيبايي، گرامي و دوست داشتني.
اگرچه جوانمردي بي نام و نشان است و يافت نمي شود، ولي تو نيز وقت را غنيمت بدان و حاجت و تمنّاي خود را به دلير زيبا و نازنيني بازگو کن.
5- خوشه چين: – 7 / 121.
اي صاحب خرمن، اگر بر خوشه چين و گداي سر خرمن رحمي کني، پاداش خواهي يافت.
6- درد: – فرهنگ.
نه در کسي نشان و اثري از شادي و شوق مي بينم و نه درماني براي دل عاشقي و نه عشق و علاقه اي به دين و مذهبي.
7- باشد که: اميد است که.
دل ها تيره و تار شد. اميد است که از عالم غيب، عارف خلوت نشيني چراغي را روشن کند.
8- سليمان: – 2 / 57. نقش نگين: مجازاً اسم اعظم که بر نگين انگشتري سليمان نوشته شده بود – 4 / 28.
نقش نگين بدون انگشت سليمان چه ارزش و اعتباري مي تواند داشته باشد؟
9- خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان.
اگرچه شيوه ي زيبارويان پرخاشگري است، ولي چه مي شد اگر با عاشق و دل افسرده اي سر سازش داشته باشند.
10- ميخانه: ميکده و خرابات. نمودن: نشان دادن. مآل: عاقبت، سرانجام.
راه ميکده و خرابات را به من نشان بده تا عاقبت کار خود را از پيشگوي ميخانه که همان پير مغان است، بپرسم. اين بيت يادآور غزل 142 است:
سال ها دلِ طلب جام جم از ما مي کرد
وآنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مي کرد…
مشکلِ خويش برِ پيرِ مُغان بردم دوش
کاوِ به تأييدِ نظر حلِّ معمّا مي کرد
11- حضور: مقابلِ غيبت، حضور قلب و اعراض از ماسوي الله – فرهنگ. دانشمند: اهل فضل و علم، فقيه. علم اليقين: علم و ايماني که شک در آن نباشد و سبب يقين گردد. اين تعبير برگرفته از قرآن آيه ي 5، سوره ي تکاثر (102) است: کَلّا لَو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقينِ، حقّا اگر از روي يقين بدانيد. در تصوّف، يکي از مراحل شناخت و معرفت است که به ترتيب گفته اند: علم اليقين، عين اليقين و حقّ اليقين و آن را با شريعت، طريقت و حقيقت برابر مي دانند.
نه براي حافظ حضور قلبي است تا در کنج خلوت، درس عشق و معرفت بياموزد و نه براي دانشمند مجلس علم اليقيني باقي مانده است.