- شماره 482
1- اسباب: جمعِ سبب، مايه ها، آلات و وسايل.
اي دل، با آنکه همه ي مايه ها و وسايل لازم را در اختيار داري، ولي به کوي عشق نمي روي و کاري انجام نمي دهي.
2- چوگان و گوي: – 1 / 108. چوگان حکم و باز ظفر: اضافه ي تشبيهي، حکم و فرمان به چوگان و ظفر و پيروزي به باز مانند شده است.
چوگان حکم و فرمان در اختيار توست و گويي نمي زني و اقدامي نمي کني. باز فتح و پيروزي به دست داري، ولي به شکار نمي روي.
3- خون در جگر موج زدن: کنايه از بسيار غمگين و افسرده بودن. رنگ و بو: کنايه از رونق و صفا، پيرايه و زيبايي. نگار: – 6 / 15.
خوني را که در دلت موج مي زند، در راه آرايش و زينت معشوقي به کار نمي بري.
4- مشکين: معطّر و خوش بو مانند مشک. دم: نفس. صبا: نسيم صبحگاهي.
نفس خلق و خوي تو از آن جهت خوش بو و معطّر نشد که مانند باد صبا بر خاک کوي يار گذر نمي کني.
5- ترسيدن: بيم داشتن، مطمئن بودن. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. بين چمن، گل، گلشن و خار تناسب است.
مي ترسم که از اين گلزار نتواني آستيني پر از گل ببري و به کام برسي، زيرا که تحمّل نيش خاري را نداري.
6- نافه: – 2 / 1. مدرج: درج شده، قرار داده شده. طرّه: موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته.
در آستين جان تو نافه هاي مشک بسياري قرار دارد، ولي تو آن را فداي زلف تابدار معشوق نمي کني.
7- ساغر: جام و پياله ي شراب را با مي دل پذير آن به خاک مي افکني و فرصت عيش را از دست مي دهي و از بلاي خماري خود نگران نيستي.
8- باري: البتّه، خلاصه.
خواجه در غزل هاي بسيار پادشاه عصر را مدح گفته، ولي به طور قطع جز در چند غزل نمي توان دانست که منظور کدام پادشاه بوده است.
حافظ برو که اگر همه ي مردم در خدمت پادشاه زمان باشند و از او اطاعت کنند، البتّه تو اين کار را نخواهي کرد.