- شماره 478
1- من «پيمانه اي است به اندازه ي دو رطل.» (لغت نامه). بيخ غم: استعاره ي مکنيّه.
جام يک مني شراب را بنوش تا به وسيله ي آن ريشه ي غم را بکني. براي غم بردن شراب – 8 / 149.
غمِ کهن به ميِ سال خورده دفع کنيد
که تخمِ خوشدلي اين است، پيرِ دهقان گفت
(غزل 6 / 88)
2- دل گشادن: کنايه از انبساط خاطر يافتن، شاد شدن. سرگرفته: سربسته و پوشيده، کنايه از غمگين و متأثّر و اشاره دارد به گِل گرفتن سر خم که براي عمل آمدن و رسيدن شراب است. خم: کوزه ي سفالي بزرگ شراب. دن: مرحوم علّامه محمّد قزويني در حاشيه ي ديوان مي نويسد: «دنّ به فتح دال و تشديد نون که در فارسي به تخفيف استعمال کنند، کلمه ي عربي است به معني خم قيراندود و دراز ولي باريک تر از خم معمولي و در بن آن برآمدگي تيزي است شبيه ناوک که بر زمين نتواند ايستاد تا در زمين حفره نکنند. پس اضافه ي خم به دن از قبيل اضافه ي عامّ است به خاص مثل: روز جمعه، ماه رمضان، شهر تهران و امثال ها.» (ديوان حافظ، قزويني – غني، 339)
مانند جام شراب گشاده دل و شاد باش؛ تا کي مي خواهي مانند خم مي، پوشيده و غمگين باشي؟
3- رطل: پياله ي بزرگ شراب. کشيدن: نوشيدن. بين زني و مني جناس لاحق است.
وقتي از جام مستي و بي خودي پياله اي بنوشي، کمتر ادّعاي منيّت و خوپرستي خواهي کرد.
4- سنگ سان: مثل سنگ. جمله: تمام، سراسر. رنگ آميزي: کنايه از حيله گري و مکّاري و در اين بيت صفتي است براي آب، چون هميشه به شکل و رنگ ظرف خود درمي آيد. تردامني: کنايه از گناه کاري و آلودگي و نيز ايهامي به تر بودن آب دارد.
در استواري و پايداري مانند سنگ باش نه مانند آب که سراسر رنگ آميز است و به هر چيزي آلوده و تر دامن مي شود.
5- دل به چيزي بستن: کنايه از علاقه به چيزي داشتن. سالوس: مکر و حيله.
دل بسته ي شراب شو تا مردانه گردن فريب و تقواي ريايي را بشکني.
6- برخيز و حافظ وار کوشش و جهدي کن، تا شايد بتواني خود را در زير پاي معشوق بيندازي و به وصالش نايل شوي.