- شماره 475
1- يوسف: – 9 / 196.
مردم گفتند که تو در زيبايي و حسن، يوسف ثاني هستي، ولي وقتي با دقّت نگاه کردم، دريافتم که به راستي تو از او بهتر و زيباتري.
2- شکرخنده: خنده ي شيرين و زيبا و بين شکر که نام معشوقه ي اصفهاني خسرو پرويز است و در اينجا مراد نيست، با شيرين و خسرو ايهام تناسب مي باشد. خسرو خوبان: پادشاه زيبارويان کشور حسن و جمال. بين دو «شيرين» جناس تامّ است.
اي پاشاه زيبارويان، با خنده ي شکرين و زيبايي که بر لب داري، شيرين تر و جذّاب تر از آن هستي که تو را شيرين روزگار بنامم.
3- تنگ دهاني: – 5 / 68.
نمي توان دهان کوچک تو را به غنچه مانند کرد، زيرا هرگز دهان غنچه به تنگي و کوچکي دهان تو نيست.
4- کام: آرزو و در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با دهان و زبان ايهام تناسب است. سوسن: – 6 / 43.
صد بار به من گفتي که تو را کامياب مي کنم و به مرادت مي رسانم؛ پس چرا مانند سوسن آزاده سراپا زباني و به گفته ات عمل نمي کني؟
5- ترسيدن: بيم داشتن، مطمئن بودن.
مي گويي کامت را مي دهم و به آرزويت مي رسانم و در عوض، جان تو را مي گيرم. مي ترسم که مرا به آرزو نرساني، ولي جانم را بگيري.
6- خدنگ: تير. سپر جان: اضافه ي تشبيهي، جان به سپر مانند شده است. سخت کماني: کنايه از دليري و پهلواني. بيمار: استعاره از چشم خمار.
چشم تو تير نگاه را از سپر جان مي گذراند. چه کسي چشم بيماري به اين دليري ديده است؟!
7- مردم: در معني مردمک چشم که در اينجا مراد نيست، با ديده و اشک ايهام تناسب است. از ديده انداختن: کنايه از بي مقدار و بي اعتبار کردن. نظر: چشم، توجّه و عنايت.
آن کسي را که به او عنايت و توجّه نکني و از مقابل نظر دور سازي، مانند اشک از چشم هاي مردم مي اندازي و بي مقدار مي کني.