- شماره 474
1- هواخواه: دوستدار و عاشق. جانا: اي معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. ناديده مي بيني: چيزهاي غيب و نديدني را مي بيني و ايهامي به اين معني دارد که تو نديده مي بيني.
اي معشوق، عاشق و دوستدار توام؛ مي دانم که اين را فهميده اي و مي داني؛ زيرا که تو هم پنهاني و ناديدني را مي بيني و هم ننوشته شده را مي خواني و به اسرار واقفي.
جامِ جهان نماست ضميرِ منيرِ دوست
اظهارِ احتياج، خود آنجا چه حاجت است؟
(غزل 6 / 33)
2- مصراع اوّل داراي استفهام انکاري است.
ملامت گر مدّعي و لاف زن چه مي داند که ميان عاشق و معشوق چيست؟ همان گونه که نابينا نمي بيند، مخصوصاً رازهاي پينهاني را.
3- زلف افشاندن: پريشان کردن و پيچ و تاب دادن زلف. صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. رقعه: پاره و وصله. دلق: لباس ژنده اي که درويشان به تن کنند – خرقه در فرهنگ. بت: صنم و در اينجا استعاره از هر چيزي که بين انسان و خدا حجاب و مانع باشد.
اي معشوق، زلف پيچيده و تابدار خود را پريشان کن و صوفي را به وجد و رقص و پاي کوبي بياور، تا از هر وصله ي خرقه ي او هزاران بت غرور و ريا فروريزد؛ به عبارت ديگر، اي معشوق، اگر جمال خود را نشان بدهي، همه شيفته ي تو خواهند شد، حتّي صوفي رياکار خودپسند.
4- گشادکار: – 10 / 16. خدا را: به خاطر و براي خدا. يک نفس: يک دم، لحظه اي. گره از پيشاني گشادن: کنايه از بر طرف کردن گرفتگي و عبوسي، شادرو گشتن. بين گشاد و بند در «دلبند» تضاد و بين بند و گره تناسب است.
اي معشوق، گشايش کار عاشقان مشتاق و آرزومند، تنها در گرو آن ابروان کماني زيباست؛ به خاطر خدا لحظه اي بنشين و ترش رويي را کنار بگذار.
5- سجده ي آدم: – 4 / 57. حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ.
فرشته هنگام سجده کردن بر آدم، قصدش بوسيدن درگاه تو بود؛ زيرا که در جمال و زيبايي تو لطافتي ديد که فراتر از مرتبه و مقام انساني است.
6- نسيم: بوي خوش. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. جمع: ايهام دارد: 1- زلف يار که مجمع عاشقان گرفتار عشق است. 2- گروه عاشقان. بين چراغ و چشم تناسب است؛ از آن جهت که در ادب فارسي، چشم و چراغ تعبير رايج است و نيز بين جمع و پريشان تضادّ است.
نسيم و باد، چراغ را خاموش مي کند، ولي خواجه در اينجا نسيم زلف معشوق را سبب افروختن چراغ چشم مي داند و مي فرمايد: روشني بخش چشم ما بوي خوش گيسوي زيباي جانان است. خدايا، اين زلف معشوق را که مجمع امني براي دل هاي عاشقان است، از باد آشفتگي و پريشاني محافظت فرما.
7- عيش شبگيري: شادي و خوشي سحرگاهي. وقت: ايهام دارد: 1- عمر 2- از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال و وصفي است که بر سالکان مستولي مي گردد – فرهنگ که با «وقتي» جناس زايد است.
افسوس که شادي و خوشي سحري به وسيله ي خواب صبحگاهي از دست رفت؛ اي دل، زماني قدر و ارزش وقت را مي داني که درمانده و ناتوان شده باشي.
8- ملول: دل تنگ و آزرده. منزل: – 9 / 94. در برخي از نسخ از جمله خانلري و انجوي، به جاي «کارداني» «کارواني» ضبط شده است که به قرينه ي همرهان و منزل «کارواني» صحيح تر به نظر مي رسد.
از همرهان ملول و دل تنگ بودن راه و رسم دانايي و تدبير نيست؛ پس تو نيز به ياد دوران خوشي و آسايش، سختي اين راه را با جان و دل بپذير و تحمّل کن.
9- خيال: اميد و آرزو، انديشه، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد. چنبر زلف و حلقه ي اقبال: اضافه ي تشبيهي، زلف از جهت خميدگي و حلقه بودن، به چنبر، و بخت و اقبال به حلقه مانند شده است. بين چنبر و حلقه تناسب است.
مرحوم علّامه محمّد قزويني در حاشيه ي ديوان مي نويسد: مصراع دوم بيت «تضمين مصراعي است از قطعه ي معروفي از انوري که مطلعش اين است:
نگر تا حلقه ي اقبالِ ناممکن نجنباني
سَليما، ابلها، لا بلکه محروما وُ مسکينا»
(ديوان حافظ، قزويني – غني، 336)
اي حافظ، خيال گيسوي تابدار و گره خورده ي معشوق، تو را فريب مي دهد؛ آگاه باش تا حلقه ي درِ بخت و اقبال ناممکن را نزني.