- شماره 473
1- وقت: زمان حاضر، عمر و نيز از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ. اي جان: اي معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. تا: براي زنهار است، بدان و آگاه باش.
تا مي تواني از وقت و فرصت عمر نهايت استفاده را بکن؛ اي عزيز، حاصل زندگي تو همين لحظه است؛ هوشيار باش تا آن را از دست ندهي.
2- کام بخشي: اميد و آرزوي کسي را برآوردن. دولت: اقبال و سعادت.
روزگار در عوض برآوردن اميد و آرزو، عمر تو را مي گيرد؛ پس بکوش تا از بخت و اقبال، داد عيش و شادي را بگيري.
3- گذشتن: کنايه از مردن. نشاندن: کاشتن.
اي باغبان، حرامت باد اگر پس از رفتن من از اينجا سرو ديگري به جز دوست را به جاي من در کنارت بنشاني.
4- زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. ذوق: – 8 / 143.
لذّت نوشيدن باده زاهد پشيمان را خواهد کشت؛ اي عاقل، کاري را مکن که پشيماني در پي اش باشد.
5- محتسب: – 1 / 41. صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. جنس خانگي: کنايه از شراب. رمّان: انار. رمّاني: منسوب رمّان، سرخ مثل انار.
محتسب تا اين اندازه غافل و بي خبر است که صوفي رياکار هم در خانه شراب سرخ رنگ دارد.
6- شب خيزان: عارفان شب زنده دار. اسم: مراد اسم اعظم است – 4 / 227. خاتم سليماني: انگشتري سليمان – 4 / 28.
اي معشوق شيرين دهان، با دعاي عارفان شب زنده دار ستيزه و دشمني مکن؛ زيرا که دعاي آنها مانند انگشتري سليمان در پناه اسم اعظم است و سبب حفظ تو از بلا و مصيبت مي باشد.
7- طرب: شادي و شادماني.
پند عاشقان حقيقي را بشنو و به عيش و شادي بپرداز، زيرا که همه ي کارها و مشغله هاي دنياي فاني به چيزي نمي ارزد.
8- يوسف: – 9 / 196، استعاره از معشوق زيبا. کنعان: – 1 / 88. پير کنعاني: کنايه از يعقوب، پدر يوسف و در اينجا مراد خود شاعر است.
اي برادران و اي دوستان، به حال من رحمي کنيد؛ زيرا که يار چون يوسفم رفت و از غم او حال اين پير کنعان را بسيار شگفت انگيز مي بينم.
9- زاهد: – همين غزل بيت 4. رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. درد: – فرهنگ.
نزد زاهد رياکار از رندي سخن مگو، زيرا که نمي توان درد پنهاني عشق را با طبيب ناآشنا با عشق در ميان گذاشت.
10- تيز رفتن: تند و شتابان رفتن. فروماندن: بر جاي ماندن، کنايه از عاجز شدن. ترسيدن: بيم داشتن، مطمئن بودن.
اي معشوق، اين گونه که تند و شتابان مي روي و تير مژگانت خون عاشقان بسياري را مي ريزد؛ مي ترسم که از ادامه ي راه عاجز و ناتوان شوي.
11- ناوک: تير کوچک، استعاره از مژگان. گوش داشتن: کنايه از نگاه داشتن و حفظ کردن. پيشاني: گستاخي و بي شرمي و در معني بخشي از صورت، با دل، چشم، گوش و ابرو ايهام تناسب است.
دل را از تيررس ناوک مژگان زيبايت محافظت کردم، ولي ابروي کمان دار تو با بي شرمي و گستاخي دل مرا مي برد.
12- احسان: لطف و بخشش. شکنج: پيچ و تاب. بين جمع و مجمع صنعت اشتقاق و با پريشاني تضادّ است.
اي کسي که چين و شکن زلف زيبايت مرکز آشفتگي و بي قراري است، لطفي کن و با عنايت و توجّه خود حافظ پريشان حال عاشق را آسوده خاطر کن.
13- نگار: – 6 / 15. آصف ثاني: وزير زمان – 7 / 25.
اي معشوق سنگ دل و بي رحم، اگر تو از حال ما آسوده خاطري، ما حال خود را نزد آصف ثاني خواهيم گفت.