- شماره 471
1- نوازش قلم: مهر و محبّتي که با زبان قلم باشد، کنايه از نامه ي محبّت آميز. پيک صبا: اضافه ي تشبيهي، صبا به پيک مانند شده است.
کيست که از سوي معشوق من نامه ي محبّت آميزي بياورد؟ اگر پيک صبا مي خواهد لطف و بخششي به من کند، کجاست؟
2- رقم: نقش و نشان.
خواجه در اين بيت عقل را به شبنم و عشق را به دريا مانند کرده است و مي فرمايد: بين عقل و عشق مقايسه کردم و فهميدم که چاره انديشي عقل در برابر عشق مانند نشان و نقشي است که قطره ي شبنم بر روي دريا مي کشد و از بين مي رود. براي برتري عشق بر عقل از نظر خواجه – 3 / 152.
حريمِ عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است
کسي آن آستان بوسد که جان در آستين دارد
(غزل 2 / 121)
3- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. رهن: گرو. خرقه رهن ميکده بودن: – 2 / 376. وقف: زمين و ملکي که براي مقصود معيّني در راه خدا اختصاص دهند. (لغت نامه). درم: درهم، سکّه ي نقره، در اينجا مجازاً مال اندک.
خواجه طنز و تعريضي به زاهدان و واعظان ريايي زمان خود دارد و مي فرمايد: بيا ببين که هرچند خرقه ي من در گرو ميکده هاست، ولي از مال وقف به اندازه ي يک درهم به نام من نيست.
4- چون و چرا: بحث و گفتگو، قيل و قال، مباحثه و جنجال.
اي دل، قيل و قال و مجادله سبب درد سر و گرفتاري است؛ آن را رها کن و جام شراب بگير و بنوش و مست شو و لحظه اي از عمر خود را به آسايش سپري کن.
از قيل و قالِ مدرسه حالي دلم گرفت
يک چند نيز خدمتِ معشوق و مَي کنم
(غزل 3 / 351)
5- طبيب راه نشين: طبيب دوره گردي که بر سر راه ها مي نشست و طبابت مي کرد و در اينجا خواجه او را در برابر مسيح که طبيبي ماهر بود، قرار مي دهد. درد: – فرهنگ. مرده دل: کنايه از افسرده دل و بي نشاط. به دست کردن: کنايه از يافتن و انتخاب کردن. مسيح دم: – 6 / 57.
طبيب دوره گرد و راه نشين درد عشق را نمي شناسد. اي افسرده دل، برو مسيحادمي را پيدا کن.
6- سالوس: فريب و نيرنگ. طبل زير گليم: کنايه از پنهان کردن امر آشکار و واضح. علم: پرچم. علم برکشيدن: کنايه از ظاهر و آشکار شدن.
از فريب و پنهان کاري دلم گرفت و ملول شدم؛ بهتر آن است که آشکارا به خرابات بروم و شراب بنوشم.
7- وقت: از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ. کون: جهان و هستي. دو کون: دو جهان، عالم غيب و شهادت. مي صاف: شراب پاکيزه ي سر خم است که به دُرد آميخته نباشد. صحبت: مصاحبت و هم نشيني. صنم: بت و بت استعاره از معشوق زيبا که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد.
بيا و ببين که عارفان وقت شناس، دو جهان را در ازاي يک پياله شراب و هم نشيني با معشوق زيبارو مي فروشند؛ به عبارت ديگر، تو نيز وقت را غنيمت بدان و به عيش و مستي بپرداز.
8- عيش: شدي و خوش گذراني. تنعّم: برخورداري از ناز و نعمت. معاشر: دوست و هم نشين. نيش غم: اضافه ي تشبيهي، غم به نيش مانند شده است. بين نوش و نيش جناس لاحق است.
برخورداري دايمي از ناز و نعمت راه و روش عشق ورزي نيست. اگر يار و هم نشيني مايي، نيش غم عشق را نيز بنوش و پذيرا باش.
نازپروردِ تنعّم نبَرَد راه به دوست
عاشقي شيوه ي رندانِ بلاکَش باشد
(غزل 5 / 159)
9- ابر رحمت: اضافه ي تشبيهي، رحمت و لطف به ابر مانند شده است. جگرتشنگان: کنايه از مشتاقان، بين ابر، کشته زار و نم تناسب است.
شکوه اي ندارم، ولي ابر لطف و رحمت يار به کشتزار عاشقان تشنه لب و مشتاق نمي نداد؛ به عبارت ديگر، عاشقان نتوانستند از معشوق برخوردار گردند و مورد لطف و عنايت او قرار گيرند.
10- ني قند: نيشکر. شکرافشاني: کنايه از شيرين سخني. ني قلم: ني اي که از آن قلم ساخته مي شود.
چرا آن کسي را که با قلم خود صد گونه سخنان شيرين و شيوا مي گويد، به اندازه ي يک ني قند ارزش قايل نيستند و نمي خرند.
11- خواجه در غزل هاي بسيار پادشاه عصر را مدح گفته، ولي به طور قطع جز در چند غزل نمي توان دانست که منظور کدام پادشاه بوده است. نياز: خواهش و تمنّا، دعا.
اي شاه، حافظ به جز دعاي شبان گاهي و راز و نياز سحرگاهي چيزي که لايق تو باشد، در اختيار ندارد.