- شماره 470
1- به جان آمدن: کنايه از درمانده شدن و به ستوه آمدن.
سينه از درد و غم لبريز است. افسوس دوايي براي تسکين آن نيست. دل از تنهايي به ستوه آمد و درمانده شد. به خاطر خدا يار و هم دمي نشان دهيد.
2- چشم داشتن: کنايه از توقّع و انتظار داشتن، اميد و آرزو داشتن. بين آسايش و بياسايم صنعت اشتقاق است.
چه کسي از روزگار زودگذر و ناپايدار انتظار آرامش و راحتي دارد؟ اي ساقي، جام شراب بده تا با نوشيدن آن لحظه اي آسوده خاطر گردم.
3- به دانا و هوشياري گفتم که اوضاع و احوال را چگونه مي بيني؟ خنديد و گفت: روزگاري سخت و دشوار، کاري شگفت انگيز و عجيب و دنيايي بس آشفته و پريشان است.
4- سوختن: کنايه از سخت در رنج بودن، بر اثر آتش عشق سوختن. چاه صبر: اضافه ي تشبيهي، صبر به چاه مانند شده است. چگل: – 5 / 50. شمع چگل: استعاره از معشوق زيبا. شاه ترکان: شايد استعاره از امير تيمور باشد که خواجه از او مدد مي جويد – مقدّمه ي همين غزل و نيز اگر شاه ترکان را کنايه از افراسياب بدانيم، با چاه و رستم تناسب است. بيت اشاره دارد به ماجراي در چاه انداخته شدن بيژن به دست افراسياب و بيرون آوردنش به وسيله ي رستم – 5 / 345. رستم: يا تهمتن، معروف ترين پهلوان ايران که در جنگاوري و شکست ناپذيري و قدرت بازو بي نظير بود.
به خاطر آن معشوق زيباي چگلي در چاه شکيبايي رنج بسيار کشيدم، ولي شاه ترکان از حال ما فارغ و بي خبر است. کجاست رستمي تا ما را از اين درد و بلا نجات دهد؟
5- ريش: مجروح.
در راه عشق ورزي امنيّت و آسودگي بلا و مصيبت است. آن دلي که با وجود درد عشق تو در پي درمان باشد، پيوسته و مجروح و آزرده باد.
نازپروردِ تنعّم نبَرَد راه به دوست
عاشقي شيوه ي رندانِ بلاکَش باشد
(غزل 5 / 159)
6- رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. رهرو: – سالک در فرهنگ. خام: – 4 / 66.
صاحبان ناز و نعمت در کوي لاابالي گري و بي قيدي راه ندارند. در اين راه، عاشق دنياديده و باتجربه لازم است نه انسان خام و بي تجربه اي که در دل غمي ندارد.
7- در اين دنياي خاکي انسان حقيقي پيدا نمي شود، بايد جهان ديگري ساخت و انسان تازه ي ديگري نيز آفريد.
8- خاطر: دل. خاطر به کسي دادن: کنيه از عاشق شدن، دل به کسي دادن. ترک سمرقندي: زيباروي سمرقندي، مي تواند بنا به گفته ي مرحوم دکتر قاسم غني استعاره از امير تيمور باشد – مقدّمه ي همين غزل. نسيم: بوي خوش. جوي موليان: «جويي است در نزديکي قلعه ي بخارا که در آنجا سامانيان باغ بزرگي داشته اند.» (لغت نامه). بوي جوي موليان آيد همي: اين اين عبارت تضميني است از قصيده ي رودکي به مطلع:
بويِ جوي موليان آيد همي
يادِ يارِ مهربان آيد همي
(احوال و اشعار رودکي، 1029)
برخيز و بيا تا دل به آن ترک سمرقندي بسپاريم که از نسيم معطّرش بوي خوش جوي موليان مي آيد.
9- چه سنجد: چه ارزش و مقداري دارد. استغنا: بي نيازي. نمودن: نشان دادن. هفت دريا: تمام آب هاي روي زمين، قدما معتقد به هفت دريا بودند. اسامي آنان در مآخذ مختلف، گوناگون است: 1- درياي اخضر 2- دريا عمّان 3- درياي قُلزُم 4- درياي بربر 5- درياي اقيانوس 6- درياي قسطنطنيّه و 7- درياي اسود. (فرهنگ اشارات). دريا (اوّل): استعاره از عشق. شبنم: قطره آبي که شب در روي برگ گل يا گياه نشيند.
در برابر بي نيازي عشق گريه ي حافظ چه قدر و ارزشي دارد؛ زيرا که در برابر درياي عشق هفت دريا به اندازه ي قطره ي شبنمي نمي ارزد.