- شماره 47
1- ميکده: ميخانه و خرابات. سالک: رهرو – فرهنگ. درِ دگر زدن: به جاي ديگر روي آوردن. شايد درِ خانقاه و صومعه باشد که مقابل ميخانه و خرابات قرار دارد. انديشه ي تبه: انديشه ي باطل و بي حاصل.
خواجه ي شيراز معتقد است که معشوق را نه در خانقاه، بلکه در ميکده و خرابات بايد جست؛ به همين سبب مي فرمايد: هر سالکي که به کوي ميخانه راه يافت و ارزش و مقام آن را فهميد، درمي يابد که در راه رسيدن به يار، دري جز درِ ميکده را زدن، فکري بي حاصل و باطل است.
2- افسر: تاج. رندي: رسوايي و لاابالي گري – فرهنگ. افسر رندي: اضافه ي تشبيهي، رندي از آن جهت که نشانه ي پادشاهي است، به افسر مانند شده است. کله: کلاه، مراد، افسر رندي در مصراع اوّل است.
روزگار تاج رندي و لاابالي گري را فقط به کسي داد که سربلندي و عزّت عالم را در داشتن اين تاج و کلاه دانست.
3- آستانه: درگاه. ميخانه: – فرهنگ. فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. جام مي: جام شراب و در اينجا استعاره از جام جهان نماست که اسرار را آشکا مي سازد – جام جهان نما در فرهنگ. خانقه: خانقاه – فرهنگ.
از آنجا که حافظ با خانقاه و صوفي سازگار نيست، مي فرمايد: آن کس که به ميخانه ي عشق راه يافت و از لطف و بخشش جام مي سرمست گشت، به برکت آن، ريا و تزوير خانقاهيان بر او آشکار مي گردد و درمي يابد که زهد فروشان خانقاهي، جمله مدّعي اند و عشق در خانقاه نمي گنجد و اين گوهر را بايد در ميخانه يافت.
4- دو عالم: دنيا و آخرت، غيب و شهادت. خطّ ساغر: 1- خط هاي جام جمشيد، گفته اند جام جمشيد هفت خطّ موازي داشت و در مجلس بزم به هريک از حاضران به اندازه ي ظرفيّت او تا خطّ معيّني شراب مي دادند. نام اين هفت خط از بالا به پايين چنين است: خطّ جَور، بغداد، بصره، ازرق يا سياه يا شب، اشک يا رشک، کاسه گر و فرودينه. 2- اشاره است به سطح شراب در جام و خطّي که از اثر باده بر جدار جام کشيده مي شود. جام جم: جامي که در آن همه ي اسرار عالم ديده مي شود – جام جهان نما در فرهنگ.
آن کس که اسرار دو عالم را از خطوط ساغر دريابد، به درجه اي از کمال مي رسد که مي تواند از نقش هاي خاک راه، اسرار جام جم را بخواند.
بيا تا در ميِ صافيت رازِ دهر بنماييم
به شرطِ آنکه ننمايي به کج طبعانِ دل کورش
(غزل 5 / 278)
5- وراي: بيش از، غير از. طاعت: عبادت و بندگي. ديوانه: عاشق و شوريده. طاعت ديوانگان: مراد خواجه در اينجا عشق بازي مجنون وار و جز به معشوق نينديشيدن و ترک هستي خود گفتن است. شيخ مذهب ما: پيشواي مذهب ما که در نزد خواجه، عشق و رندي است که در آن عقل کاره اي نمي باشد و شرط عشق، رها کردن عقل است. بين ديوانه و عاقل تضادّ است.
از ما جز شيوه ي عبادت ديوانگان مخواه که شوريدگان عشق را با عقل کاري نيست و در مذهب عشق، عاقلي کفر است و شيخ مذهب ما آن را گناه مي داند.
در رهِ منزلِ ليلي که خطرهاست در آن
شرطِ اوّل قدم آن است که مجنون باشي
(غزل 3 / 458)
بر هوشمند سلسله ننهاد دستِ عشق
خواهي که زلفِ يار کشي تَرکِ هوش کن
(غزل 6 / 398)
6- نرگس: – 5 / 24. امان: پناه و زنهار. به جان امان نخواستن: ايهام دارد: براي حفظ جان، پناه و زنهار نخواستن. 2- از صميم جان پناه و زنهار نخواستن. 2- از صميم جان پناه و زنهار نخواستن. ترک دل سيه: زيباي سياه دل که استعاره از چشم ساقي است و مراد از سياه دل بودن چشم، اشاره به سياهي مردمک چشم دارد.
دل من براي جان خود از چشم سياه و مست ساقي پناه و امان نخواست و يا از صميم جان و قلب خواست که جان دهد؛ زيرا راه و روش آن ترک سياه دل سنگ دل را مي دانست.
7- جور: ستم. کوکب: ستاره. طالع: / 3 / 54. کوکب طالع: ستاره ي بخت و اقبال که به هنگام تولّد شخص طلوع کند. ناهيد: زهره – 5 / 45. بين کوکب، طالع، ناهيد و مه تناسب است.
به هنگام سحر، آن چنان از بخت سياه و شوريده ي خويش گريستم که ستاره ي ناهيد گريه ام را ديد و ماه از آن آگاه شد.
8- حديث: حکايت و سخن، ماجرا. ساغر: جام و پياله ي شراب. زدن: نوشيدن. محتسب: 1 / 41. شحنه: داروغه و حاکم نظامي شهر.
از ماجراي عشق و رندي هاي حافظ و ساغر زدن پنهاني او، پادشاه آگاه است. ديگر از دانستن محتسب و شحنه باکي نيست،
9- رواق: ايوان و پيشگاه خانه. نه رواق سپهر: اضافه ي تشبيهي، نه سپهر در انحنا و بلندي به رواق مانند شده است، نه آسمان و نه فلک است. منجّمان قديم زمين را مرکز عالم مي دانستند و به نه فلک قايل بودند و اين نه فلک به ترتيب از پايين به بالا عبارتند از: 1- ماه يا قمر 2- تير يا عطارد 3- زهره يا ناهيد 4- خورشيد يا آفتاب 5- مرّيخ يا بهرام 6- مشتري يا برجيس 7- زُحَل يا کيوان 8- فلک البروج يا فلک ستارگان ثابت 9- فلک الافلاک يا فلک اطلس. خم: انحنا. طاق: ايوان و سقف خميده و منحني.
پادشاه والامقامي که نه فلک نمونه اي از انحناي طاق خميده ي قوسي شکل بارگاه اوست.