- شماره 457
1- کوشش فراواني دارم تا تو يار و هم دم من و کام بخش دل بي تاب من باشي،
2- انيس: يار و هم دم. خاطر: فکر و انديشه، دل.
براي چشمان بي خواب و شب زنده دار من چراغي گردي و يار و هم دم دل اميدوار من باشي،
3- ملاحت: نمکين بودن، زيبا و دلربا بودن. خداوندگار: سرور و صاحب اختيار.
هنگامي که پادشاهان کشور حسن و زيبايي به بندگان خود فخر و مباهات مي کنند، تو در اين ميان، صاحب اختيار و سرور من باشي،
4- عقيق: سنگي است گران بها که بهترين نوع آن سرخ و شفّاف است، در اينجا استعاره از لب معشوق. خونين دل بودن: کنايه از غمگين و رنجور بودن. عشوه: – 8 / 249. غمگسار: غم خوار.
اگر از آن لب چون عقيقت که از ناز و کرشمه اش دلم خون است، شکوه اي کنم، تو غم خوار و هم دم من باشي،
5- جمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. بتان: جمعِ بت و بت استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. نگار: – 6 / 15.
در آن گلزار که معشوقان دست عاشقان را مي گيرند و به عشق ورزي مي پردازند، اگر برايت ميسّر است، معشوق زيباي من باشي،
6- کلبه ي احزان: – 1 / 255.
شبي به غم کده ي عاشقان قدم بگذاري و لحظه اي يار و هم دم دل داغدار و غم ديده ي من باشي.
7- غزاله: آهوبرّه ي مادّه. غزاله ي خورشيد: اضافه ي تشبيهي، خورشيد به غزاله مانند شده است. آهو: استعاره از معشوق زيبارو که با غزاله، صيد و شکار تناسب است.
اگر آهويي چون تو لحظه اي شکار من گردد، غزاله ي خورشيد با همه ي عظمت، صيد لاغري برايم خواهد بود.
8- وظيفه: مقرّري. ادا کردن: دادن و پرداختن. قرض دار: بدهکار و مديون.
اگر آن سه بوسه اي را که از دو لبت براي من در نظر گرفته بودي، نپردازي، وام دار و بدهکار من خواهي بود.
گفته بودي که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حدّ بشد و، ما نه دو ديديم و نه يَک
(غزل 4 / 301)
9- آيا من به اين آرزوي خود خواهم رسيد که نيم شبي به جاي اشک روانم تو در کنارم باشي؟
10- حافظ: علاوه بر تخلّص شاعر، ايهامي نيز به حافظ قرآن بودن و موسيقي داني خواجه دارد. جوي: يک جو، کنايه از چيز کم و اندک – 5 / 64.
اگرچه حافظ شهرم، ولي به قدر يک جو ارزش ندارم؛ مگر تو از روي کرم و بزرگواري خود، يار و هم دم من باشي.