- شماره 452
1- طفيل: طفيلي و وابسته، متّکي. هستي: وجود. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. آدمي و پري: مجازاً همه ي موجودات و در اينجا مراد از پري جنّ است در برابر انس – 2 / 64. ارادت: توجّه و اعتقاد خاص. نمودن: نشان دادن.
مصراع دوم برگرفته است از عبارت گلستان سعدي: «آنجا تا نقدي ندهي، بضاعتي نستاني و اينجا تا ارادتي نياري، سعادتي نبري.» (کلّيّات، 93)
همه ي موجودات عالم وابسته ي وجود عشق اند؛ پس تو نيز توجّه خاص از خود نشان بده تا سعادتمند و نيک بخت شوي.
جهانِ فاني و باقي فدايِ شاهد و ساقي
که سلطانيِّ عالَم را طفيلِ عشق مي بينم
(غزل 5 / 354)
2- خواجه: – 5 / 63. هنر: فضل و فضيلت، کمال.
خواجه در اينجا بي عشقي را بي فضيلتي و بي هنري مي داند و مي فرمايد: اي خواجه، کوشش کن تا از عشق بي بهره نباشي، زيرا که هيچ کس بنده ي بي کمال و بي فضيلت را نمي خواهد و به او توجّهي نمي کند.
3- صبوح: بامداد، صبحدم. شکر خواب: خواب شيرين. در تصوّف عذر و توبه اوّلين منزل سير و سلوک است که با آن سالک وارد راه عرفان مي گردد.
تا کي مي خواهي شراب بامدادي بنوشي و خواب شيرين صبحگاهي ببيني؟ برخيز و به راز و نياز شبانه و ناله و زاري سحرگاهي بپرداز.
4- لعبت: در لغت به معني عروسک و پيکر نگاشته، استعاره از معشوق زيبا. شه سوار: کسي که در سواري مهارت دارد، سوار دلير و چالاک. شيرين کار: داراي حرکات و رفتار شيرين و دل پذير. بين چشم و نظر تناسب است. خواجه مصراع اوّل را عيناً در غزل 34 بيت 7 به کار برده است. بيت اشاره است به عروسک هاي خيمه شب بازي که در برابر چشم ظاهر مي شوند و به سرعت پنهان مي گردند.
اي معشوق زيبا و خوش حرکات، تو چه لعبت زيبايي هستي که خيالت هميشه در برابر چشم من حاضر است، ولي خودت از نظرم غايب و پنهاني.
5- مقدّس: پاک. غيرت: – 10 / 5. سوختن: کنايه از سخت در رنج بودن. صبا و مسا: صبح و شب و بين آن دو تضادّ است. شمع مجلس بودن: کنايه از مورد مهر و محبّت بودن.
هزار جان و دل پاک و مقدّس از اين رشک و حسد که تو هر صبح و شب مورد توجبه ديگران هستي، سوخت و به رنج افتاد.
6- حضرت: درگاه، پيشگاه. آصف: – 1 / 171. ياد گرفتن: حفظ کردن و به خاطر سپردن (لغت نامه). دري: – 10 / 177.
چه کسي از من به درگاه آصف دوران پيام مي برد؟ که اين دو مصراع شعر فارسي را از من حفظ کن و به ياد داشته باش،
ز شعرِ دلکشِ حافظ کسي بوَد آگاه
که لطفِ طبع و سخن گفتنِ دري داند
(غزل 10 / 177)
7- اگر کار جهان را آن گونه که من ديدم، تو نيز ببيني و بيازمايي، مانند من پيوسته شراب مي نوشي و غم روزگار را نمي خوري.
مَي خور، که هر که آخِرِ کارِ جهان بديد
از غم، سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت
(غزل 8 / 87)
8- کلاه سروري: اضافه ي تشبيهي، سروري و بزرگي به کلاه مانند شده است، بايد دانست که در قديم کلاه نشانه ي بزرگي و خواجگي بوده است. کج شدن کلاه سروري: کنايه از آشفته شدن سروري و بزرگي. حسن: جمال و زيبايي. سر حسن: استعاره ي مکنيّه. زيب: زينت و زيور. بين کلاه و سر و بين کلاه و تاج تناسب و بين سر و سري جناس زايد و بين سرور، سر و سري صنعت اشتقاق است.
خواجه مي خواهد بگويد که هم بزرگ و سرور هستي و هم صاحب حسن و جمال؛ به همين سبب مي فرمايد: اميدوارم هرگز کلاه سروري و بزرگي بر سر تو که صاحب حسن و جمالي، کج و آشفته مباد؛ زيرا که اقبال و سعادت از تو آراسته مي گردد و تنها تو شايسته ي پادشاهي و تاج سروري و خواجگي هستي.
9- بو: ايهام دارد: 1- رايحه 2- اميد و آرزو. صبا: نسيم صبحگاهي. غاليه ساييدن: ساييدن غاليه براي عطرافشاني – 5 / 27. بين رفتن و آمدن تضاد و بيت داراي صنعت لفّ و نشر مرتّب است.
باد صبا با بوي خوش زلف تابدار و زيبايت به عطرافشاني مي رود و گل سرخ با عطر خوش چهره ي دلربايت به جلوه گري مي آيد.
10- مستعد: لايق و شايسته، آماده. نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ. وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. جام جم: جامي که در آن همه ي اسرار عالم ديده مي شود – جام جهان نما در فرهنگ. بي بصري: بي بصيرتي و ناآگاهي.
هنگامي که شايسته و آماده ي ديدار يار نيستي، در فکر وصال او مباش؛ زيرا زمان بي بصيرتي و ناآگاهي حتّي جام جم هم براي تو سودي به همراه ندارد.
11- گوشه نشينان: عارفاني که از تعلّقات مادّي گذشته اند – 5 / 44. به گوشه ي چشم به کسي نگريستن: کنايه از توجّه و عنايت به کسي کردن. دعاي عارفان گوشه نشين سبب دفع بلا و مصيبت است؛ پس چرا به ما که گوشه نشينيم، به گوشه ي چشمي نمي نگري و توجّهي نمي کني؟
12- مايه: سرمايه. مايه ي حسن: اضافه ي تشبيهي، حسن و جمال به سرمايه مانند شده است. حيف: – 2 / 90. بين بخر، مايه و معامله تناسب است.
خواجه در ادامه ي بيت قبل مي فرمايد: بيا و سلطنت فقر و حکومت ما را بر دل ها با سرمايه ي حسن و جمال خود بخر و از اين داد و ستد غافل مشو که پشيمان خواهي شد.
13- نعوذ بالله: پناه مي برم به خدا. بين طريق و طريقي جناس زايد است.
راه عشق عجب راه خطرناکي است. پناه بر خدا اگر از اين خطرها عبور نکني و به مقصد نرسي.
14- يمن: برکت، نيک بختي و مبارکي. همّت: – 12 / 12. اري: مي بينم. اسامر: قصّه و افسانه مي گويم. ليلا: – 4 / 54. بين ليلا و ليلة صنعت اشتقاق است.
اميدوارم به برکت همّت بلند حافظ، بار ديگر ليلاي خود را در شب مهتابي ببينم و با او قصّه و افسانه بگويم.