- شماره 450
1- مخلصان: دوستان خالص يک رنگ.
ديرگاهي است که ما را نگران و پريشان حال کرده اي و با دوستان خالص يک رنگ خود مانند ديگران رفتار نمي کني.
2- گوشه ي چشمي به کسي باز کردن: کنايه از توجّه و التفات به کسي کردن. رضا: خشنودي و رضايت. صاحب نظران: اهل بصيرت و آگاهي، عارفان.
مختصر نگاه عنايتي از روي خشنودي و رضايت به سوي من نکردي. اين گونه عارفان و صاحب نظران را گرامي و عزيز مي داري؟!
3- ساعد: فاصله ي مچ تا آرنج دست. نگار: آرايش و زينت، نقش. پرهنران: صاحب هنران، اهل فضيلت.
هنگامي که دست خود را براي زينت و آرايش در خون دل صاحبان هنر و اهل فضيلت فرو مي کني، بهتر آن است که ساعد خود را از ديد ديگران پنهان سازي.
4- جامه دريدن: کنايه از ناشکيبايي کردن.
خواجه شکفتن گل را به جامه دريدن و خواندن بلبل را به نعره زدن مانند کرده است و مي فرمايد: نه گل و نه بلبل هيچ کدام در باغ از غم عشق تو آزاد و رها نيستند؛ زيرا که تو با عشقت آنها را به جامه دريدن و نعره زدن وادار کرده اي.
5- دلق ملمّع: خرقه ي وصله وصله ي رنگارنگ – خرقه در فرهنگ. نقد: سيم و زر مسکوک. حضور: مقابل غيبت، حضور قلب و اعراض از ماسوي الله- فرهنگ. نقد حضور: اضافه ي تشبيهي، حضور به نقد مانند شده است. چشم داشتن: کنايه از توقّع و انتظار داشتن.
اي کسي که در خرقه ي رنگارنگ ريايي انتظار حضور قلب داري، شگفتا از تو که اسرار را از اين بي خبران خرقه پوش مي طلبي!
6- نرگس: – 5 / 24. باغ نظر: – 6 / 24. چشم و چراغ: کنايه از کسي که مورد علاقه باشد، محبوب و معشوق و نيز کسي که مايه ي فخر و مباهات است. دل خسته: دل آزرده و رنجور. سر گران داشتن: کنايه از تکبّر و غرور داشتن، ناز و تبختر داشتن، سر سنگين بودن.
خواجه چشم و نظر را به باغ و معشوق را به گل نرگس که بر شاخه ي خود خميده است و سر به پايين دارد، مانند کرده است و مي فرمايد: اي معشوقي که چشم و چراغ مني، تو که در گلستان نگاهم مانند گل نرگس گرامي و عزيزي، چرا بر من عاشق دل سوخته و آزرده ناز و تکبّر داري و بي اعتنايي مي کني؟
7- گوهر: ذات، سرشت و باطن. جام جم: جامي که در آن همه ي اسرار عالم ديده مي شود – جام جهان نما در فرهنگ. کان: معدن.
باطن و سرشت جام جم از جهان ديگري است و شگفتا از تو که از گل کوزه گران خواهان به دست آوردن چنين گوهري هستي!
گوهري کز صدفِ کَون و مکان بيرون است
طلب از گم شدگانِ لبِ دريا مي کرد
(غزل 2 / 142)
8- پسران: – 2 / 39.
اي دل، تو خود که صاحب تجربه هستي، آخر به چه دليل انتظار مهر و وفاداري از اين مردم خام و بي تجربه داري؟
9- سيم بران: سيمين تنان، زيبارويان.
تو که قصد بهره مند شدن از زيبارويان سيم اندام را داري، بايد کيسه ي سيم و زر خود را کاملاً خالي کني.
10- رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. خرابي: مستي و از خود بي خودي.
هرچند لاابالي گري و بي قيدي و مستي گناه ماست، ولي عاشق و دل باخته اي گفت که تو بنده را به انجام گناه و خطا وادار مي کني. اين بيت بيانگر جبرانديشي خواجه است – 8 / 37.
11- سلامت: عافيت، نجات و رستگاري. ملامت: سرزنش.
اي حافظ، روز عافيت و نجات را به سرزنش سپري مکن. از اين دنياي فاني و ناپايدار چه انتظاري داري؟!