• شماره 45

1- رفيق: يار و هم دل. خلل: تباهي و فساد، نيرنگ. خالي از خلل بودن: دور از فساد و نيرنگ بودن. صراحي: ظرف بلورين با گردن باريک و دراز که از آن در پياله شراب مي ريزند.

ناب: خالص. سفينه: جُنگ، دفتر شعر – 2 / 44. غزل: – 8 / 164.

در اين روزگار هم دمي که به دور از نيرنگ و تباهي باشد، فقط شراب ناب است و دفتر اشعار.

جز صراحي و کتابم نبُوَد يار و نديم

تا حريفانِ دغا را به جهان کم بينم

(غزل 3 / 355)

2- جريده: مجرّد و تنها، مراد عاري بودن از تعلّقات مادّي و سبک بار بودن. عافيت: سلامت، نجات و رستگاري که نتيجه ي دوري از خلق و دنياي مادّي است. گذرگاه عافيت تنگ است: نجات و رستگاري راهي تنگ و باريک است. پياله گرفتن: باده نوشيدن. عزيز: گران بها و کمياب. بي بدل: بدون جانشين و عوض، جبران ناپذير.

تنها برو و خود را از تعلّقات مادّي به دور دار، زيرا راه عافيت و سلامت تنگ و باريک است و جام شراب را بگير و بنوش که براي عمر گران بها جانشيني نيست.

3- عمل در مصراع اوّل به معني کار نيک و انجام احکام ديني و در مصراع دوم به معني انجام دادن است و نيز بين دو عمل جناس تامّ است. بين ملول با ملالت و بين علم و علما صنعت اشتقاق است و نيز بين علم و عمل صنعت قلب بعض است.

خواجه با زبان طنز، تعريضي به مشايخ زمان دارد و اين يکي از شيوه هاي اوست که با در ميان آوردن نام خود، در واقع قصد حمله با رياکاران زمانش و استهزاي آنها را داشته است؛ به همين سبب مي فرمايد: تنها من نيستم که از بي عملي و انجام ندادن کارهاي نيک دل تنگ و آزرده ام، بلکه ملالت علما نيز از علمي است که بدآن عمل نمي کنند.

4- به چشم عقل: از نگاه عقل، در نظر عقل. رهگذر پرآشوب: استعاره از مسير زندگي انسان در دنيا که پر از آشوب و فتنه است. بي محل: بي جا و بي اعتبار.

در اين دنياي پرآشوب، از نظر عقل، دنيا و کار دنيا بي ثبات و بي اعتبار است.

5- طرّه: موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته. مه چهره: ماه چهره، زيبارو. قصّه خواندن: افسانه خواندن، حرف ياوه گفتن. سعد: مبارک و خجسته، باسعادت. نحس: شوم و بد. زهره: «ناهيد، از سيّاره هاي منظومه ي شمسي است. در شعر فارسي، نوازنده و خنياگر فلک است و از نظر منجّمان زهره سعد اصغر است و مشتري سعد اکبر مي باشد.» (فرهنگ اصطلاحات نجومي). زحل: «کيوان، از سيّاره هاي شمسي است. در شعر فارسي، آن را نحس اکبر مي نامند و نحس اصغر مرّيخ است.» (فرهنگ اطلاعات نجومي). بين سعد و نحس و بين زهره و زحل صنعت لفّ و نشر مرتّب است.

دست در حلقه ي زلف زيبارويي بزن و با او خوش باش و دست از اين سخنان بيهوده که تأثير سعد و نحس از زهره و زحل است، بردار.

اگر «که» را در آغاز مصراع دوم «که» تعليل بگيريم، معني چنين مي شود: زيرا سعد و نحس از زهره و زحل است که اين معني با فکر حافظ سازگار نيست و درست تر اين است که چنين معنا شود: قصّه مخوان و مگو که سعد و نحس از زهره و زحل است؛ چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:

از چشمِ خود بپرس که ما را که مي کُشد؟

جانا، گناهِ طالع و جُرمِ ستاره نيست

(غزل 4 / 72)

6- وصل: پيوند با محبوب، وصال. اجل: مرگ. رهزن: راهزن و دزد، اجل در اينجا به راهزني تشبيه شده است که آرزوها را مي دزدد و مانع رسيدن به آنها مي شود. امل: آرزو.

دلم در آرزوي آن بود که به ديدار تو برسد؛ امّا در راه عمر مرگ هم چون راهزني مانع از رسيدن من به تو شد.

وصلِ تو اجل را ز سرم دور همي داشت

از دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندَه است

(غزل 4 / 38)

7- دور: ايهام دارد: 1- زمان و روزگار 2- گردش جام شراب در مجلس باده نوشان. باده ي ازل: شراب روز الست و مي باقي، شرابي که در روز ازل و به هنگام آفرينش به حافظ نوشانده اند؛ پس مستي حافظ ازلي است و با وجود او سرشته شده است.

بدين گونه که حافظ سرمست باده ي ازل است، تا ابد نيز مست خواهد بود و در هيچ زماني او را هوشيار نخواهند يافت؛ به عبارت ديگر، حافظ رندانه مي گويد که مستي ما ازلي است و از اثر مشيّت حقّ است و جاي هيچ اعتراضي بر آن نيست.

در ازل بست دلم با سرِ زلفت پيوند

تا ابد سر نکَشد، وز سرِ پيمان نرود

(غزل 3 / 223)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا