- شماره 443
1- سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. خراميدن: با ناز و تکبّر و تبختر راه رفتن. غيرت: – 10 / 5. خار خوردن: کنايه از تحمّل سختي و ناراحتي کردن، رنج کشيدن.
اگر لحظه اي مانند سرو در گلزار با ناز و تکبّر راه بروي، هر گلي از رشک و حسد چهره ي زيبا و دل فريب تو رنج مي کشد و خاري را بر تن خود احساس مي کند.
2- کفر زلف: – 5 / 211. حلقه: مجلس و انجمن. سحر: جادو. بين زلف و حلقه و بين چشم و بيمار تناسب است.
از گيسوي سياه و تابدار تو در هر مجلسي غوغايي است و از جادوي چشم افسونگر تو در هر گوشه اي عاشق بيماري افتاده است.
3- بين خواب و بيدار تضادّ است.
اي چشم مست و خمار يار، مانند بخت و اقبال من به خواب مرو و بيدار باش؛ زيرا که از هر طرف آه و ناله ي عاشق شب زنده داري به دنبال توست.
4- نثار: – 3 / 60. نقد: سيم و زر مسکوک، سرمايه، آنچه موجود است. نقد جان و نقد روان: اضافه ي تشبيهي، جان و روان به نقد مانند شده است و در نقد روان ايهامي نيز به سکّه ي رايج دارد.
اي يار، نقد جان و روان من فداي خاک راهت باد، اگرچه جان شيرينم در نزد تو بي ارزش است.
5- اي دل، از گيسوي سياه و زيباي معشوقان لاف مزن و ادّعاي عاشقي مکن؛ زيرا وقتي انديشه ات تيره و تار شود، ديگر زلف سياه دلبران نمي تواند گره از کار فروبسته ات بگشايد.
6- سر رفتن: کنايه از تباه شدن و مردن. کار به سر رفتن: کنايه از انجام يافتن و سامان گرفتن کار. بين گرفت و گرفتاري صنعت اشتقاق است.
سرم را در راه عشق از دست دادم، ولي لحظه اي اين کار عشق سر و ساماني نيافت. دلم گرفت و آزرده شد، ولي تو هرگز غم خوار عاشق گرفتاري نبودي.
7- پرگار: در اينجا به معني تدبير و چاره و در معني آلت هندسي که در اينجا مراد نيست، با نقطه و دايره ايهام تناسب است.
به يار گفتم مانند نقطه به مرکز دايره ي عشق بيا و او به خنده پاسخ داد که اي حافظ، اين ديگر چه مکر و فريب و چاره اي است؟!