- شماره 44
1- گل: گل سرخ. گل سرخ به جهت سرخي و گردي اش به جام شراب مانند شده است. باده ي صاف: شراب زلال بي غش. صد هزار: براي بيان کثرت است و هزار در معني بلبل که در اينجا مراد نيست، با بلبل ايهام تناسب است. در اوصاف بودن بلبل: مراد توصيف و ستايش گل است از طرف بلبل. بين صاف و اوصاف صنعت شبه اشتقاق و بين کف و زبان تناسب است.
خواجه به آمدن بهار و شکفتن گل و نغمه سرايي بلبل اشاره مي کند و مي فرمايد: اکنون که بر دست گل، جام شراب صاف است و بلبل، او را با صد هزار زبان ستايش مي کند،
2- دفتر اشتعار: کتاب شعر، بعيد نبوده که حافظ دفتري از اشعار خود يا ديگران در دست داشته است؛ به هر حال از اشاره ي او به دفتر اشعار، سفينه ي حافظ و سفينه ي غزل چنين برمي آيد که داشتن دفتر و جُنگي از شعر متداول بوده و به احتمال زياد خود او سفينه ي غزلي از اشعار خويش داشته که کامل کننده ي خوشي و عيش و عشرت او بوده است؛ چنان که مي فرمايد:
در اين زمانه رفيقي که خالي از خَلَل است
صُراحيِ ميِ ناب و سفينه ي غزل است
(غزل 1 / 45)
دُرَر ز شوق برآرند ماهيان به نثار
اگر سفينه ي حافظ رسد به دريايي
(غزل 10 / 491)
مدرسه: حافظ از زاويه ي ديد ملامتي خود همه جا در ديوان از مدرسه و درس رسمي به طعن و طنز سخن مي گويد و از آن به عنوان محلّ قيل و قال و بحث هاي بي مورد ياد مي کند؛ چنان که مي فرمايد:
از قيل و قالِ مدرسه حالي دلم گرفت
يک چند نيز خدمت معشوق و مَي کنم
(غزل 3 / 351)
بشُوي اوراق اگر هم درسِ مايي
که علمِ عشق در دفتر نباشد
(غزل 6 / 162)
کشف کشّاف: کشّاف از مهم ترين نمونه هاي تفسير ائمّه ي معتزله است در قرن ششم هجري، از ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري خوارزمي (538 م.) معروف به جارالله زمخشري که در آن به ذکر خصوصيّات صرقي و نحوي و معاني و بياني و قراءت و شأن نزول آيات و مسايل اعتقادي معتزله توجّه شده و از کثرت اهميّتي که اين تفسير يافته، شروح متعدّد بر آن نگاشته اند و گويا کشف کشّاف شرحي يا حاشيه اي بوده بر کشّاف معروف زمخشري، تأليف سراج الدّين عمر بن عبدالرّحمن فارسي قزويني (متوفّي در سنه ي 745 ق.) که از شاگردان خواجه قوام الدّين عبدالله و از معاصرين حافظ است. مصراع دوم داراي استفهام انکاري است؛ يعني وقت بحث کشف کشّاف نيست.
اي حافظ، دفتر اشعار را بردار و به صحرا برو ديگر چه جاي نشستن در مدرسه و بحث درباره ي کشفِ کشّاف است؟
3- فقيه مدرسه: عالم و داناي مدرسه، مدرّس علوم ديني مدرسه. دي: ديروز. فتوا: راي و حکم شرعي، آنچه فقيه و مُفتي بدآن رأي دهد. اوقاف: جمعِ وقف، املاک و اموالي که به جهت طلّاب، بي نوايان، بِقاع متبّرکه و غيره تشخيص دهند.
خواجه با مهارت و طنز خاصّ خود اين نکته را مي خواهد بگويد که فقيد مدرسه در عين مستي، اين فتوا داده است که مي خوردن از خوردن مال وقف بهتر است و چون گفته اند مستي و راستي؛ پس فتواي او راست و درست هم هست. علاوه بر آن فقيه نبايد خود شراب بنوشد و شراب از منهيات دين است و او بايد ناهي اين منکر باشد؛ ولي با علم به اينکه شراب حرام است، خورده و مست شده و در عالم مستي فتوا هم داده است و پس از هوشياري به فتواي خود عمل نمي کند و دوباره به خوردن مال اوقاف مشغول مي گردد؛ به هر صورت چه باده بنوشد چه مال اوقاف بخورد، مرتکب گناه شده است.
4- درد و صاف: درد، گل و لاي ته شراب که شراب خواران کم بضاعت به بهاي کم مي نوشند و مستي آن بيشتر است و صاف، شراب پاکيزه ي سر خم است که به درد آميخته نباشد. در اينجا استعاره از بلا و مصيبت و عيش و خوشي. تو را حکم نيست: آزادي و اختيار با تو نيست. خوش درکشيدن: با سرعت و خوشي نوشيدن. ساقي: شراب دهنده، در عرفان، استعاره از حق تعالي که عارفان را از شراب عشق مست مي کند. عين الطاف: خير محض، کمال لطف و محبّت. بين دُرد و صاف تضادّ است.
تو را در انتخاب کار خوش و ناخوش اختياري نيست، آنچه ساقي ازل برايت مقرّر داشته و به پيمانه ات ريخته، شادمانه بپذير و بنوش، زيرا هر آنچه که محبوب ازل کرد، کمال لطف و محبّت است.
آنچه او ريخت به پيمانه ي ما نوشيديم
اگر از خَمرِ بهشت است وگر باده ي مست
(غزل 6 / 26)
5- عنقا: سيمرغ – 6 / 274. قياس کار گرفتن: اندازه گرفتن و سنجيدن کار. صيت: آوازه و شهرت. گوشه نشينان: گوشه در خانقاه به جاي خاصّي اطلاق مي شده است که شيخ يا مريد در آنجا به رياضت و تهذيب نفس مي پرداخت و به آن زاويه ي اعتکاف نيز مي گفتند و گوشه نشينان عارفاني هستند که از تعلّقات مادّي گذاشته اند. قاف: «کوهي است اساطيري که گرداگرد جهان را فراگرفته است و گفته اند از زمرّد است و پانصد فرسنگ بالا دارد و بيشتر آن در ميان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد، شعاع آن سبز نمايد و چون منعکس گردد، کبود شود و از آنجا که البرز نيز در اساطير زردشتي گرداگرد زمين را فراگرفته است، قاف را همانند البرز که جايگاه سيمرغ است، جايگاه عنقا دانسته اند.» (فرهنگ اشارات). قاف تا قاف: کران تا کران، سراسر جهان.
در گوشه ي عزلت بنشين و از خلق دوري کن و به عنقا بنگر که چگونه در عين گوشه نشيني شهرت و آوازه اش تمام عالم را فراگرفته است و بدان که کار کساني که ترک دنيا کرده اند، چنين است.
6- حديث: سخن. مدّعيان: جمعِ مدّعي، ادّعاکنندگان و در نزد حافظ لاف زنان و کساني که دعوي هنر و عشق کنند، ولي کم مايه و دروغگو هستند. همکاران: در اينجا مراد، شاعران ديگر است که حافظ آنان را همکار خوانده است. بورياباف: بافنده ي بوريا، حصيرباف.
حکايت زردوز و بورياباف چنين است که: «اميري براي تهيّه ي زري، زري بافان را طلبيد. بوريابافان هم حاضر شدند. امير متعجبانه پرسيد: شما چرا آمده ايد؟ گفتند: اگر بافتن مقصود است که ما هم بافنده ايم.» (يادداشت هاي دکتر قاسم غني در حواشي ديوان حافظ، 160)
سخن مدّعيان فضل و دانش و خيال برابري شاعران ديگر با شعر من مثل داستان زرباف و حصيرباف است.
7- زر سرخ: زر مسکوک، اشرفي. قلّاب: آن که سکّه ي تقلّبي زند، متقلّب و نيرنگ باز. صرّاف: آن که پول نيک را از بد جدا کند. کسي که به داد و ستد انواع پول بپردازد.
اي حافظ، خاموش باش و اين اشعار زيباي چون زر سرخ گران بها را پنهان ساز که شاعران دروغين، آنها را قلب کرده، به نام خويش خرج مي کنند و شعر تقلّبي خود را با آن رواج مي دهند.