• شماره 434

1- دم: لحظه، نفس. نيستي و هستي: عدم و وجود. بين مستي و رستي جناس لاحق است.

اي دل، لحظه اي از عشق ورزي و مستي غافل مشو و آن را ترک مکن و سپس آسوده خاطر به راه معرفت قدم بگذار که از قيد و بند وجود و عدم بي شک رها شده ايت.

2- گر: کوتاه شده ي «اگر» به معني «همانا» «تا» که در اينجا به معني تأکيد به کار رفته است. قبله: – 8 / 40.

تا جان در بدن داري و زنده اي، به کار معشوق بپرداز و به او عشق بورز و هر قبله اي را که مي بيني، بدآن سو روي کن که يقيناً از خودپرستي و منيّت بهتر و نيکوتر است.

3- نسيم: باد ملايم، باد صبا و نسيم سحر. خوش: شاد و مسرور. بيماري: بيماري صبا – 5 / 129.

اي عاشق، با وجود رنجوري و ناتواني مانند باد صبا شاد و مسرور باش؛ زيرا که بيمار بودن در راه عشق بسيار بهتر از عافيت و سلامتي است.

4- مذهب: آيين و روش. طريقت: – 2 / 71. خامي: ناپختگي و بي تجربگي – 4 / 66. طريق دولت: راه سعادت و اقبال.

در آيين و روش سير و سلوک، ناپختگي در عشق نشانه ي کفر و ناسپاسي است. آري، راه رسيدن به اقبال و سعادت همانا کوشش و چالاکي است.

5- فضل: معرفت و کمال. معرفت: شناخت و آگاهي – فرهنگ. نکته: سخن دقيق و باريک، مضمون نغز و لطيف.

تا زماني که به دانش و خرد خود توجّه مي کني و مي نازي، به معرفت و شناخت دست نخواهي يافت. يک نکته به تو بگويم و آن اينکه، خوپرستي و منيّت را رها کن تا به رستگاري و سعادت برسي.

6- آستان: درگاه، پيشگاه. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. بين آستان و آسمان جناس لاحق و بين اوج و بلند در «سربلندي» تناسب که هر دو با پستي متضادّند.

در پيشگاه بلند معشوق، از مقام خود دم مزن و به آسمان بلندپايه مينديش؛ زيرا که از اوج سربلندي به خاک مذلّت و پستي خواهي افتاد.

7- کاهيدن: ضعيف و رنجور کردن، آزار رساندن. جنب: کنار. ذوق: – 8 / 143.

اگرچه خار سبب آزار و کاهش جان است، ولي گل عذار اذيّت آن را مي خواهد. آري، تحمّل تلخي شراب در کنار لذّت مستي و عيش بسيار آسان است.

8- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. پيمودن: نوشيدن. قرابه: – 1 / 285. کوته آستينان: – 2 / 403. درازدستي: کنايه از طمّاعي و ستمگري. بين پياله و قرابه تناسب و بين کوته و دراز تضادّ است.

صوفي پياله ي شراب مي نوشد، ولي حافظ از شيشه ي شراب دوري مي کند. اي صوفيان رياکار کوته آستين، تا کي مي خواهيد درازدستي و تجاوز را از حدّ خود بگذرانيد؟

به زيرِ دلقِ مُلمّع، کمندها دارند

درازدستيِ اين کوته آستينان بين!

(غزل 2 / 403)

اي دل، بيا که ما به پناهِ خدا رَويم

زآنچه آستينِ کوته و دستِ دراز کرد

(غزل 5 / 133)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا