• شماره 433

1- ماه: استعاره از صورت زيبا. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد. مشکين: سياه و خوش بو مانند مشک – 2 / 1. سايه و آفتاب: استعاره از خط و چهره ي درخشان معشوق.

اي معشوقي که بر چهره ي چون ماهت از خطّ خوش بو و سياه نقاب انداختي و آن را پوشاندي، بسيار کار خوبي کردي که سايه ي لطفي بر آفتاب افکندي.

2- آب و رنگ: کنايه از زيبايي و شادابي. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. حاليا: اکنون. نيرنگ: سحر و افسون، رنگي که نگارگران زنند، طرح و نقشي که نقّاشان و طرّاحان و معماران قبلاً رسم کنند. (لغت نامه). نقش: نشان و اثر، نگار و تصوير. خوش: زيبا و دل پسند. آب: استعاره از صورت زيبا و درخشان معشوق.

اکنون که نقشي خوش و دل نشين بر چهره ي زيبا و درخشان خود افکندي، آب و رنگ رخسارت با دل عاشق ما چه خواهد کرد؟

3- گوي خوبي: اضافه ي تشبيهي، زيبايي معشوق از جهت روان شدن آن به هر سو، به گوي مانند شده است – 1 / 108. گوي خوبي بردن: کنايه از سبقت گرفتن از کسي از نظر زيبايي. خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. خلّخ «شهر بزرگي است در خطا و ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند و خوبان را بدآن جا نسبت کنند؛ چه مردمان آنجا در جمال و حسن ضرب المثل اند.» (لغت نامه). جام کيخسرو: – 6 / 120. افراسياب: «پسر پشنگ، شاه توران بود و اصولاً ترکان را از اولاد او مي دانستند. بين افراسياب و پادشاهان ايران مدام جنگ و جدال بود و او را خطرناک ترين دشمن ايران مي دانستند. در اين جنگ ها غالباً رستم بر او پيروز مي شد. عاقبت الامر افراسياب و برادرش، گرسيوز، به دست نوه ي خود کيخسرو کشته شد.» (فرهنگ تلميحات). بين خلّخ و افراسياب تناسب است؛ زيرا افراسياب پادشاه توران و ترکستان بوده و خلّخ نيز از شهرهاي آن نواحي بوده است و نيز بين کيخسرو و افراسياب تناسب است.

اي يار، گوي خوبي و زيبايي را از زيبارويان خلّخ ربودي و بر آنها پيشي گرفتي؛ پس شاد و مسرور باش و جام کيخسرو بخواه که بر افراسياب پيروز گشتي.

4- شمع رخسار: اضافه ي تشبيهي، رخسار از جهت زيبايي و درخشندگي، به شمع مانند شده است. به وجهي: به طريقي و به نحوي و وجه در معني صورت که در اينجا مراد نيست، با رخسار و ميان در معني کمر که در اينجا مراد نيست، ايهام تناسب و نيز بين شمع و چروانه تناسب است.

هرکسي با شمع چهره ي زيبا و درخشان تو به طريقي عشق ورزي کرد، ولي تو در اين ميان، تنها دل پروانه را در اضطراب و پريشاني انداختي.

5- گنج عشق و سايه ي دولت: اضافه ي تشبيهي، عشق به گنج و دولت به سايه مانند شده است. دولت: بخت و اقبال و سعادت. کنج خراب: استعاره از دل ويران در مصراع اوّل. بين گنج، ويران و خراب تناسب است، زيرا در قديم گنج را در ويرانه و خرابه ها پنهان مي کردند و نيز بين گنج و کنج جناس خطّ است.

اي دوست، گنجينه ي عشقت را در دل عاشق ويران ما قرار دادي و با اين کار سايه ي بخت و سعادت خود را بر اين گوشه ي خراب انداختي.

سايه اي بر دلِ ريشم فکن اي گنجِ روان

که من اين خانه به سَودايِ تو ويران کردم

(غزل 3 / 319)

6- زينهار: شبه جمله است، زنهار، امان و پناه. آب: طراوت و شادابي، درخشندگي. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. شيران: استعاره از دلاوران و شجاعان که با گردان هم معناست. تشنه لب کردن: کنايه از شيفته و مشتاق کردن. در آب انداختن: غرقه کردن، کنايه از شيفته و بي قرار کردن، نابود کردن.

امان از آن چهره ي لطيف و زيباي معشوق که با لطافت رخسارش عاشقان شيردل را مشتاق و آرزومند مي کند و پهلوانان عاشق را در درياي عشق غرقه مي سازد.

7- خواب بيداران را بستن: کنايه از شب زنده داران عاشق را از خواب بازداشتن. نقش: نشان و اثر، عکس و تصوير. خيال: تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. شب روان: کساني که در شب راه مي روند، دزدان شب رو. خيل: سپاه و لشکر که با خيال جناس زايد است. خيل خواب: اضافه ي تشبيهي، خواب به سپاه و لشکر مانند شده است. بين خواب و بيدار تضاد و بين خواب و شب در «شب روان» تناسب است.

خواب را از چشم عاشقان شب زنده دار بردي و آنگاه به کمک تصوير خيالي خود، به شب روان سپاه خواب تهمت زدي که آنها مانع بيداري عاشقان شده اند.

8- يک نظر: به اندازه ي يک نگاه، لحظه اي. حيا: شرم و آزرم. حور: – 2 / 125. پري: – 2 / 64. بين پرده و حجاب تناسب است.

در جلوگاه حسن و زيبايي، لحظه اي نقاب از چهره برافکندي و با اين کار، حور و پري را از زيبايي خود شرمسار نمودي و در حجاب پنهان ساختي.

9- جام عالم بين: – جام جهان نما در فرهنگ. اورنگ: تخت پادشاهي. جم: – 4 / 28. شاهد مقصود: معشوق زيباي مورد نظر و دلخواه – 7 / 11. از رخ شاهد مقصود نقاب انداختن: کنايه از به مراد رسيدن و کامياب شدن. بين جام و جم جناس زايد است.

خواجه خطاب به ممدوح خود، شاه يحيي مي گويد: از جام جهان نما شراب بنوش و خوش باش؛ زيرا که بر تخت پادشاهي و سلطنت تکيه زدي و به مراد و آرزوي خود رسيدي.

10- نرگس: – 5 / 24. مخمور: خمارآلود و مست – 6 / 22. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. مي پرست: شراب نوش و مست.

از عشوه و فريب چشمان مست و خمارآلود و لب لعل گون باده نوش خود، حافظ گوشه نشين را به مستي و باده نوشي انداختي.

11- زنجير زلف: اضافه ي تشبيهي، زلف از جهت پيچ و تاب داشتن، به زنجير مانند شده است. رقاب: جمعِ رَقَبه، گردن ها. مالک رقاب: صاحب گردن ها، صاحب اختيار غلامان و بندگان. بين صيد، زنجير و کمند و بين گردن و رقاب تناسب است.

مانند پادشاهي که کمند خود را بر گردن غلامان و بندگان مي اندازد و صاحب اختيار آنهاست، تو نيز کمند گيسوي حلقه حلقه ي خود را براي شکار دل عاشقم بر گردنم افکندي و مرا اسير عشقت ساختي.

12- داور: پادشاه و حاکم عادل. دارا: – 11 / 5. جناب: آستان و درگاه.

مصراع دوم را دو گونه مي توان معنا نمود:

اي پادشاه و حاکم عادلي که از فرّ و شکوه دارا برخورداري و تاج خورشيد را به سبب افتخار و سربلندي خود، بر خاک آستان و درگاه انداختي و يا براي افتخار و بزرگي خورشيد، آن را بر خاک آستان و درگاه خود انداختي.

13- نصرت الدّين شاه يحيي: – 7 / 212. دم: لبه و کناره، تيزي. در آب انداختن: کنايه از نابود کردن. بين آتش و آب تضادّ است.

نصرت الدّين شاه يحيي، ان کسي است که دشمن سرزمين خود را با لبه ي شمشير تيز و برّان چون آتشينش در آب انداخت و نابود ساخت.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا