• شماره 432

1- مخمور: خمارآلود و مست – 6 / 22. قدح: جام و پياله ي شراب. آب: رونق و اعتبار، ارزش و در معني مي، با مخمور، جام، ساقي، شراب، قدح و مي ايهام تناسب است.

مست و خمارآلود جام عشقم. اي ساقي، مي بده و پياله را پر کن؛ زيرا که بي باده بزم عيش و شادي رونق و اعتباري ندارد.

2- پرده: پنهاني و در معني اصطلاح موسيقي که در اينجا مراد نيست، با مطرب و نوا ايهام تناسب است. مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. نوا: – 7 / 377.

نمي توان پوشيده و پنهان چهره ي زيباي چون ماه معشوق را توصيف کرد؛ پس اي مطرب، آهنگي بنواز و اي ساقي، شرابي بده تا بنوشيم و مست شويم و آشکارا از معشوق سخن بگوييم.

3- رقيب: – 5 / 88. به هيچ بابي: ايهام دارد: 1- به هيچ دري 2- به هيچ طريق و سببي. بين حلقه، در و باب تناسب است.

خواجه قدّ خميده ي خود را به حلقه ي در مانند کرده است تا ملازمت و پيوستگي دايمي خود را بر درگاه معشوق بيان کند؛ به همين سبب مي فرمايد: اي معشوق، بر در خانه ي تو قامتم هم چون حلقه خميده گشت تا بعد از اين رقيب و نگهبان تو به هيچ طريقي نتواند مراد به در ديگري براند.

4- عشوه: فريب و نيرنگ – 8 / 249.

در آرزو و اشتياق ديدار چهره ي زيبايت پيوسته اميدواريم و در خواب و خيال ناز و کرشمه ي وصال تو روزگار مي گذرانيم.

5- مخمور: – همين غزل بيت اوّل: لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق.

مست و خمار آن دو چشمم. آيا جام شرابي هست تا بنوشم و مست گردم و از خماري بيرون بيايم؟ و بيمار آن دو لب لعل گونم. دست کم پاسخي بده تا بهبود يابم.

6- خيال: فکر و انديشه، آرزو، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. لمعه: پرتو و درخشش. سراب: زميني که بر اثر تابش خورشيد به نظر آب بيايد. مصراع دوم داراي استفهام انکاري است.

اي حافظ، چرا به خيال و آرزوي وصال زيبارويان دل بسته اي؟ آخر چه وقت تشنه لب از پرتو سراب سيراب مي گردد؟ يعني هرگز به وصال زيبارويان نخواهي رسيد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا