- شماره 427
1- چراغ روي: اضافه ي تشبيهي، روي به چراغ مانند شده است. پروانه گشتن: شيفته و بي قرار شدن. پروا: توجّه. بين شمع و پروانه تناسب و بين پروانه و پروا، نه جناس مرکّب است.
شمع، پروانه و عاشق بي قرار چهره ي درخشان تو شد و من به سبب توجّه به تو از حال خود بي خبرم.
2- قيد: بند و زنجير. مجانين: جمعِ مجنون، ديوانه ها. فرمودن: دستور دادن. بو: ايهام دارد: 1- رايحه 2- اميد و آرزو. سنبل: – 5 / 81. سنبل زلف: اضافه ي تشبيهي، زلف به سنبل مانند شده است.
عقل که دستور مي داد تا عاشقان و ديوانگان عشق را به بند و زنجير بکشند، خود با بوي گيسوي سنبل مانند تو ديوانه و سرگشته شد.
3- بو: – همين غزل بيت قبل. به باد رفتن: کنايه از نابود شدن. جانانه: جانان، معشوق و محبوب هم چون جان عزيز.
اگر در آرزو و اشتياق بوي خوش گيسوي تو جان ما نابود شد و از دست رفت، چه اهمّيّتي دارد؟ هزار جان شيرين و عزيز فداي جانان باد.
4- رميده: آشفته و بي قرار و پريشان، ترسيده و گريزان. غيرت: – 10 / 5. از پا افتادن: کنايه از ناتوان و بيچاره و پريشان شدن. دوش: ديشب. نگار: – 6 / 15.
ديشب من آشفته و بي قرار، وقتي نگار زيباروي خود را در دست بيگانه ديدم، از شدّت رشک و حسد از پا افتادمک
5- نقش برانگيختن: کنايه از طرح نو افکندن، چاره و تدبير نمودن، حيله و نيرنگ کردن. فسون: ورد، کلماتي که جادوگر و عزايم خوان بر زبان راند، حيله و مکر. بين فسون و افسانه صنعت اشتقاق است.
چه حيله ها و تدبيرها که انجام داديم و فايده اي نداشت. افسون و نيرنگ ما بر او باطل و بي اثر شده است.
6- سپند: اسپند – 6 / 106. خال: نقطه ي سياهي که مظهر زيباي و زينت بخش چهره ي معشوق و يکي از لوازم حسن اوست. بِه دانه: دانه ي بهتر.
خواجه چهره ي سرخ و درخشان معشوق را به آتش و خال سياه او را به دانه ي اسپند مانند کرده است و مي فرمايد: کيست که به جاي سپند، بر آتش چهره ي سرخ و زيباي او، به جز خال سياهش، دانه ي بهتري ديده باشد؟ به عبارت ديگر، خال سياه او بهترين دانه ي اسپندي است که بر آتش رويش قرار دارد.
7- صبا: نسيم صبحگاهي. در نفسي: در لحظه اي، دمي. شمع روي: اضافه ي تشبيهي، روي به شمع مانند شده است. پروانه: اجازه و فرمان و در معني معروف آن که عاشق شمع است و در اينجا مراد نيست، با شمع ايهام تناسب و نيز بين نفس در معني باد با صبا ايهام تناسب است.
وقتي از چهره ي درخشان و زيباي تو اجازه ي ديدار رسيد، شمع به عنوان مژدگاني، در يک نفس، جان خود را تسليم باد صبا کرد.
8- دور لب: ايهام دارد: 1- زمان و روزگار جلوه گري و دلربايي لب. 2- پيرامون و اطراف لب. بين پيماني و پيمان جناس مطرّف است.
من با دور لب يار پيمان بسته ام که هرگز سخني به جز شراب بر زبان نياورم.
9- مدرسه: – 2 / 44. خانقه: خانقاه – فرهنگ. هوا: ميل و اشتياق. ميخانه: ميکده و خرابات.
از مدرسه و خانقاه سخن مگو که بار ديگر حافظ در آرزو و اشتياق رفتن به ميکده و خرابات است.