- شماره 426
1- دهر: دنيا و روزگار. هجر: دوري – فراق در 2 / 18.
با خون دلم نامه اي براي معشوق نوشتم که همانا روزگار را در دوري و فراقت مانند قيامت، سخت و دشوار ديدم.
2- دموع: جمعِ دَمع، اشک ها. عين: چشم.
اي معشوق، از دوري تو در چشمم صد نشانه و علامت است. آيا اشک هاي ديده ام براي ما علامت و دليل کافي نيست؟
3- جرّب: فعل ماضي در معني مضارع، آزمود و امتحان کرد. مجرّب: آزموده، امتحان شده. حلّت: فعل ماضي در معني مضارع، فرودآمده و وارد شد. ندامه: پشيماني. مصراع دوم ضرب المثل است – (امثال و حکم دهخدا، 1740)
هر قدر که تونستم، او را آزمودم، ولي سودي برايم نداشت. آري، آزموده را آزمودن پشيماني آرد.
4- از طبيبي احوال يار را سؤال کردم. در پاسخ گفت: در دوري و فراقش رنج و عذاب است و در نزديکي و وصالش سلامت و عافيت.
5- ملامت: سرزنش. حبّ: محبّت و عشق. بنا به نوشته ي مرحوم علّامه محمّد قزويني مصراع دوم بايد مقول يک فعل مقدّر «گفت» باشد. (ديوان حافظ، قزويني – غني، 295)
گفتم: اگر در اطراف دوست بگردم، مورد سرزنش و مؤاخذه قرار مي گيرم. به خدا سوگند عشقي را نديديم که بدون ملامت و سرزنش باشد.
6- چو: وقتي. حتّي يذوق: تا اينکه بچشد، يذوق مقدّر به «آن» است. کأس: جام. کرامه: بزرگي و بخشندگي. بين جام و جان جناس مطرّف است.
حافظ خواهان آن شد که در بهاي نوشيدن جام شرابي جان شيرينش را فدا کند؛ تا اينکه از آن جام، باده اي از عشق و کرامت بنوشد.