- شماره 420
1- پرده برانداختن: نقاب از روي برداشتن و خود را آشکار کردن.
چه مقصودي داري که نقاب را از چهره برداشته اي و مستانه از خانه بيرون آمده اي؟
2- صبا: نسيم صبحگاهي. رقيب: – 5 / 88. در ساختن: سازگاري و مدارا کردن، تباني کردن.
چه مقصودي داري که گيسوي زيبا و تابدارت را به دست باد صبا و گوشت را به فرمان رقيب و مدّعي سپرده اي و اين گونه با همه کس از درِ سازش و مدارا درآمده اي؟
3- خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. منظور: مورد نظر، مقصود و هدف. بين شاه و گدايان تضادّ است.
چه مقصودي داري که قدر و ارزش خود را نشناخته اي، در حالي که شاه زيبارويان و مورد نظر همه ي گدايان عاشق هستي؟
4- از پاي درانداختن: کنايه از بيچاره و نابود کردن.
چه مقصودي داري که اوّل سر زلف زيبايت را به دستم دادي، سپس مرا بيچاره و نابود کردي؟
5- رمز: اشاره و سخن سربسته، راز. کمر: کمربند. ميان: کمر. آختن: کشيدن.
نکته قابل توجّه در اين بيت آن است که خواجه دهان و کمر معشوق را آن قدر کوچک و باريک مي داند که سخن گفتن و کمربند او راز دهان و کمرش را برملا مي سازد؛ به همين سبب مي فرمايد: چه مقصودي داري که بروي ما شمشير مي کشي، در حالي که سخن گفتنت راز دهان تنگ تو را و کمربندت باريکي کمر تو را آشکار ساخته است؟
هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان
موي است آن ميان و ندانم که آن چه موست!
(غزل 4 / 59)
6- مهره: «قطعه هاي چوبي و استخواني که به روي صفحه ي نرد و يا صفحه ي شطرنج قرار داده و با آنها بازي مي کنند.» (لغت نامه). مهره ي مهر: اضافه ي تشبيهي، مهر و محبّت به مهره مانند شده است. نقش: داو (نوبت) بازي نرد در قمار که بر وفق مراد آيد، خال هاي روي مهره و طاس بازي. کج باختن: کنايه از دغلي و مکر و فريب به کار بردن، بدمعاملگي کردن.
چه مقصودي داري که عاقبت با همه ي عاشقان خود با نيرنگ و فريب معامله مي کني و با نادرستي با آنها بازي مي نمايي؛ در حالي که هرکس از مهره ي عشق و محبّت تو به نقشي مشغول است و گرفتار عشقت شده است؟
7- چه مقصودي داري اي حافظ که وقتي ياد و خاطره ي معشوق در دل تنگت فرود مي آيد، خانه ي دلت را از غير او بيرون نکرده اي؟