شماره 413
1- بنا به نوشته ي مرحوم دکتر محمّد معين، اين غزل در مدح پادشاه زمان است، ولي به طور قطع جز در چند غزل نمي توان دانست که منظور کدام پادشاه بوده است.
1- عذار: صورت. خطّ عذار: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد. گرفتن ماه: خسوف و گرفتگي ماه، در اينجا استعاره از چهره ي زيباي يار که به وسيله ي خط پوشيده شده است. خوش: زيبا و دل پسند. به در نيست راه از او: راهي از آن به بيرون نيست.
خطّ چهره ي زيباي معشوق که ماهِ رخسار او را پوشانده است، حلقه ي خوش و زيبايي است، ولي راهي از آن به بيرون وجود ندارد؛ يعني همه ي دل ها اسير خطّ زيباي معشوق اند.
2- گوشه: – 5 / 44. محراب: – 11 / 69. دولت: اقبال و سعادت.
ابروي کماني يار گوشه ي محراب اقبال و سعادت است. چهره ي خود را بر آنجا بمال و از آن، حاجت و نياز خود را طلب کن.
3- جرعه نوش: مي نوش، آن که جام شراب را تا ته مي نوشد، آن که در ميخانه جرعه طلب مي کند، کنايه از گدا. جم: – 4 / 28، ممکن است استعاره از شاه زمان باشد. جام جهان بين: جام جمشيد، دل عارف – جام جهان نما در فرهنگ. بين جم و جام جناس زايد و بين آيينه و آه تضادّ است.
اي باده نوش و گداي مجلس جم، دل خود را از هوا و هوس پاک کن؛ زيرا که دل چون آينه، جام جهان نمايي است که همه ي اسرار را نشان مي دهد و شگفتا از اين آينه ي دل!
4- صومعه: – 2 / 2. دود: استعاره از گناهان و اعمال ناپسنديده ي اهل صومعه و صوفيان ظاهري. بين دود و سياه تناسب است.
رفتار رياکارانه ي صوفيان صومعه نشين، مرا باده نوش و مي پرست کرد. اعمال بد آنها را ببين که چگونه سبب سياه شدن نامه ي اعمالم شده است!
5- سلطان غم: اضافه ي تشبيهي، غم به سلطان مانند شده است. غم بردن مي: – 8 / 149.
به سلطان غم بگو هرچه مي خواهد در حقّ من انجام دهد، من از دست او به مي فروشان پناه برده ام تا با نوشيدن مي غم از دل ببرم.
6- چراغ مي: اضافه ي تشبيهي، مي به چراغ مانند شده است. مشعله ي صبحگاه: مشعل صبح، استعاره از روشنايي بامداد. بين چراغ و مشعله و بين آفتاب و صبح تناسب است.
اي ساقي، چراغ درخشان باده را فرا راه خورشيد قرار بده و به آن بگو تا مشعل صبحگاهي را با نو باده برافروزد.
7- باشد: اميد است که. ستردن: پاک و محو کردن.
اي ساقي، بر نامه ي اعمال ما شرابي بريز. اميد است که با آن بتوان گناهان خود را پاک و محو کرد.
8- ساز: به هر نوع آلت موسيقي و به هر نوع دستگاه و آهنگ گفته مي شود. مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. عشّاق: عاشقان و در معني يکي از مقام هاي دوازده گانه ي موسيقي قديمي که در اينجا مراد نيست، با ساز، مطرب و بزم ايهام تناسب است – 2 / 123. ساز کردن: کوک کردن.
حافظ که ساز مطرب عاشقان را کوک کرد و نواخت، اميدوارم که هرگز اين مجلس عيش و شادي از وجود او خالي نباشد.
9- خيال: آرزو، فکر و انديشه. گداي شهر: استعاره از حافظ. بين گدا و پادشاه تضادّ است.
آيا مي شود که روزي پادشاه از اين گداي شهر با همه ي آرزوهايي که در سر دارد، يادي کند؟