• شماره 410

1- قبا: – 5 / 50. راست: متناسب و برازنده و درخور (لغت نامه). بالا: قامت. گوهر: سرشت و فطرت، خاندان و نژاد و در معني سنگ قيمتي، با تاج و نگين ايهام تناسب است.

اي کسي که جامه ي پادشاهي برازنده ي قد و قامت موزون توست و گوهر ارزشمند وجود تو زينت بخش تاج و نگين است.

2- آفتاب فتح: اضافه ي تشبيهي، فتح و پيروزي به آفتاب مانند شده است. کلاه ي خسروي: تاج پادشاهي، بين آفتاب، طلوع و مه و بين رخسار و سيما تناسب است.

با توجّه به اين مطلب که خورشيد به ماه نور مي دهد و سبب طلوع آن مي شود، خواجه به ممدوح خود مي گويد: چهره ي زيباي ماه مانند تو از زير تاج پادشاهي ات، هر لحظه خورشيد فتح و پيروزي را طلوعي تازه مي بخشد.

3- طاير اقبال: اضافه ي تشبيهي، اقبال و سعادت به پرنده مانند شده است. هما: – 2 / 104. چتر: «از جمله ي علامت هايي که در رديف علم و تخت و تاج به شمار مي آمده، چتري که بر سر شاهان مي داشتند به علامت خسروي و شهرياري در ميدان هاي جنگ يا در روزهاي بار و براي حفاظت از آفتاب يا باران نبود، چون در زير سقف و در ميان خيمه و خرگاه نيز اين رسم چتر گرفتن معمول بوده است.» (لغت نامه). گردون ساي: گردون سايندهف هر چيزي که از بلندي سر به آسمان و فلک مي سايد. هماي چتر گردون ساي: اضافه ي تشبيهي، چتر گردون ساي به مرغ هما مانند شده است.

هر کجا چتر با عظمت و گردون ساينده ي تو مانند هما سايه بيندازد، آنجا محلّ تجلّي پرنده ي اقبال و سعادت خواهد بود.

4- رسوم شرع: قوانين و آيين هاي دين. حکمت: دانش و دانايي، عقل و فلسفه. نکته: سخن دقيق و باريک، مضمون نغز و لطيف. مراد از هزاران اختلاف، اختلاف بين فقها و فلاسفه است.

از قوانين و آيين هاي دين و فلسفه، علي رغم هزاران اختلاف نظري که با هم دارند، هرگز نکته اي از دل آگاه و بيناي تو فراموش نشد.

5- آب حيوان: – آب حيات در فرهنگ. منقار: نوک پرندگان، در اينجا استعاره از نوک قلم. بلاغت: رسايي و شيوايي. منقار بلاغت: اضافه ي تشبيهي، بلاغت به منقاري مانند شده است که آب حيوانش از آن مي چکد. طوطي خوش لهجه: پرنده ي زيبا و سبز شيرين سخن که در عرفان، نماد و سمبل نفس ناطقه و در اينجا استعاره از قلم شيواست. کلک: قلم. شکّرخا: صفت فاعلي مرکّب مرخّم، «خا» از مصدر خاييدن به معني جويدن، کسي که شکر بخورد، کنايه از شيرين سخن و گاهي شکرخا صفت طوطي به معني شکننده و جونده ي شکر قرار مي گيرد. کلک شکّرخا: قلم شيرين، شايد اشاره باشد به نظم و نثر شاه شجاع که به قول مرحوم دکتر قاسم غني، غالب گفته هايش سست و گاهي لفظ و معني در نهايت سخافت است – 2 / 167 (باري، مدح است و شاعر و چرخ زندگي که بايد بگردد). بين حيوان، منقار و طوطي و بين طوطي، خوش لهجه و شکّرخا تناسب است.

قلم شيوا و شيرين سخن تو در فصاحت و شيوايي چنان است که گويي از نوک آن آب حيات مي چکد.

آبِ حيوانش ز منقارِ بلاغت مي چکد

زاغِ کِلکِ من به نام ايزد چه عالي مشرب است!

(غزل 9 / 31)

6- چشم و چراغ بودن: کنايه از کسي يا چيزي که مورد علاقه و مايه فخر و مباهات باشد.

اگرچه خورشيد آسمان، چشم و چراغ جهان است، ولي خاک پاي تو روشني بخش چشم آن است.

7- اسکندر: – 7 / 245. زلال: آب گوارا و شيرين. جان افزا: زندگي بخش و روح پرور. بين جام و جان در «جان افزا» جناس مطرّف است.

آنچه اسکندر در جستجوي آن بود و روزگار به او نداد، جرعه اي از آب شيرين و گواراي جام جان بخش تو بود.

8- عرض حاجت: بيان و اظهار نياز. حريم: گرداگرد خانه و عمارت، جايي که داراي حرمت و احترام است. حضرت: درگاه، پيشگاه. راي: تدبير و چاره انديشي.

در حريم درگاه تو نيازي به بيان حاجت و تمنّا نيست، زيرا با وجود انديشه ي درست و روشن تو، هيچ رازي نزد تو پوشيده نخواهد ماند.

9- فرسودن: از بين بردن، محو کردن. بين پيرانه سر و جواني تضادّ است.

اي پادشاه، حافظ به اميد لطف و بخشش تو که جان مي دهد و گناهان را مي بخشايد، در سر پيري جواني مي کند و به عيش و نوش مي پردازد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا