- شماره 41
1- فرح بخش: شادي آور و لذّت بخش. گل بيز: صفت فاعلي مرکّب مرخم، گل افشان و گل ريز، «بيز» از مصدر بيختن به معني غربال کردن است. چنگ: – 8 / 29. محتسب: اسم فاعل از احتساب، نهي کننده از امور ممنوع در شرع، مأموري که کار او نظارت در اجراي احکام دين بود، از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني شعر حافظ است. اين کلمه اشاره به امير مبارزالدّين محمّد بن مظفّر دارد که به سبب افراط در امر به معروف و نهي از منکر و تظاهر به زهد و تقوا حافظ وي را محتسب لقب مي دهد. بنا به گفته ي مرحوم دکتر قاسم غني، امير مبارزالدّين «فوق العاده بدمِنش و تندخو و بدزبان و فحّاش و بسيار قسيّ القلب و خونريز بود و به قول حافظ ابرو «دشنام هايي مي گفت که استربانان نيز از گفتن آن خجالت کشند.» نيز هم او از کتاب مطلع السّعدين در ضمن تاريخ فتح شيراز به دست امير مبارزالدّين محمّد چنين نقل مي کند: «امير مبارزالدّين محمّد در مملکت فارس رايت استقلال به اوج جلال برافراشت و سادات و علما را معزّز و موقّر داشت و در امر به معروف و نهي از منکر به نوعي سعي نمود که کسي را يارا نبود که نام مناهي و ملاهي برد و مولانا شمس الدّين محمّد حافظ شيرازي در آن زمان مي فرمايد:
اگرچه باده فرح بخش و باد، گُل بيز است
به بانگِ چنگ مخور مي که محتسب، تيز است
الخ.
و مردم را به علوم شرعيه ترغيب مي فرمود. شاه شجاع و ظرفاي شيراز امير مبارزالدّين محمّد را به زبان ظرافت محتسب مي گفتند.
مرحوم دکتر قاسم غني، غزل هاي ذيل را نيز به ظنّ قوي راجع به دوره ي امير مبارزالدّين مي داند؛ زيرا مضامين به اوضاع و احوال عهد سلطنت امير مبارزالدّين بيشتر منطبق است تا عهد ساير امرايي که خواجه حافظ معاصر آنها و شاهد احوال عصر آنها بوده است؛ از جمله:
جان، بي جمالِ جانان ميلِ جهان ندارد
هرکس که اين ندارد، حقّا که آن ندارد
(غزل 1 / 126)
داني که چنگ و عود چه تقرير مي کنند
پنهان خوريد باده که تعزير مي کنند
(غزل 1 / 200)
بوَد آيا که درِ ميکده ها بگشايند
گِره از کارِ فروبسته ي ما بگشايد
(غزل 1 / 202)
مرا مِهرِ سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضايِ آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
(غزل 1 / 165)
وقت را غنيمت دان، آن قدَر که بتواني
حاصل از حيات اي جان، اين دَم است تا داني
(غزل 1 / 473)»
(بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 186- 181)
تيز: ايهام دارد: 1- زيرک و باهوش 2- بدخو، خشمگين 3- تعريض و تحقيري است به امير مبارزالدّين، باد معده. بين باده و باد جناس زايد است.
هر چند باده شادي آور، باد گل افشان و فصل بهار است، ولي با صداي بلند چنگ باده مخور؛ زيرا محتسب تيز است.
داني که چنگ و عود چه تقرير مي کنند
پنهان خوريد باده که تعزير مي کنند
(غزل 1 / 200)
2- صراحي: ظرف بلورين با گردن باريک و دراز که از آن در پياله شراب مي ريزند. حريف: يار يک دل و يک رنگ، دوست هم پياله و باده نوش. مصاحب، دلدار. به چنگ افتادن: به دست آمدن، حاصل شدن، براي چيزي گفته مي شود که به سختي و با زحمت به دست آيد. به عقل نوشيدن: عاقلانه نوشيدن و جانب عقل و احتياط را رعايت کردن. فتنه انگيز: آشوب گر.
اگر جام شرابي و دلدار زيبايي به دست آوردي، با عقل و احتياط به عيش و عشرت بپرداز که روزگار، فتنه انگيز و خونريز است.
3- آستين: در قديم لباس «جيب» به معناي امروزي نداشت و براي حمل کيسه ي پول و برخي چيزهاي ديگر از آستين پهن و گشاد لباس استفاده مي کردند. مرقّع: رقعه ها و پاره هاي به هم دوخته شده، کنايه از جامه ي صوفيان که از پاره هاي رنگارنگ به هم دوخته شده تهيّه مي شود و حافظ به آن، دلق ملمّع نيز گفته است – خرقه در فرهنگ. چشم صراحي: صراحي چنان که در بيت قبل گفته شد، تُنگ شرابي بوده که در قديم آن را به شکل هاي مختلف از جمله پرنده (مرغابي) مي ساختند و هنگام پر کردن جام، شراب از دهان و چشم پرنده بيرون مي ريخت. شاعر در اينجا شراب سراخ را که از دهانه ي صراحي بيرون مي آيد، به خوني که روزگار مي ريزد، مانند کرده است. خونريز بودن زمانه: اشاره است به ستمگري و خونريزي امير مبارزالدّين محمّد – همين غزل بيت اوّل.
پياله ي شراب را در آستين خرقه پنهان کن که زمانه فتنه گر و خونريز است. خواجه تعريضي به صوفيان متظاهر و دورنگ زمان خود دارد و مي فرمايد: خرقه ي مرقّع پاره پاره بر تن کن و به شکل صوفيان ظاهرپرست و رياکار درآ تا در نظر عوام مقبول واقع شوي و آنگاه جام شراب را در آستين پنهان کن و مي بنوش.
صوفي ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ورنه انديشه ي اين کار فراموشش باد
(غزل 1 / 105)
4- آب ديده: اشک. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. موسم: روزگار، هنگام. ورع: پرهيزکاري، تقوا و پارسايي.
خواجه با کنايه و طنز مي فرمايد: زمانه اي پيش آمده است که بايد تظاهر به ورع و پرهيز کرد، هر چند ورع و تقوا موسم و زمان نمي خواهد.
در زماني که محتسب درِ ميخانه ها را بسته و باده نوشي را منع کرده و وقت ورع و تقواي فريبنده و ظاهري فرارسيده است، بايد از ديدگان، اشک حسرت بباريم و خرقه هاي آلوده به مي را با اشک بشوييم؛ آن خرقه هايي که قبلاً با باده تطهير مي کرديم.
نذر و فتوحِ صومعه در وجه مَي نهيم
دلقِ ريا به آبِ خرابات برکشيم
(غزل 2 / 375)
گرچه با دلقِ مُلمّع، ميِ گلگون عيب است
مکُنم عيب کز او رنگِ ريا مي شُويم
(غزل 5 / 380)
کنون به آبِ ميِ لعل خرقه مي شُويم
نصيبه ي ازل از خود نمي توان انداخت
(غزل 9 / 16)
5- عيش: زندگي خوش و آسوده. دور: حرکت و گردش. باژگون: واژگون، وارونه. دور باژگون سپهر: گردش وارونه ي روزگار، شاعر آسمان را به خم وارونه اي مانند کرده که شراب صاف سر خم، با دُرد ته آن آميخته شده است و نبايد از اين خم وارونه ي فلک، شراب صاف که همان عيش و لذّت است، توقّع داشت. صاف: شراب پاکيزه ي سر خم که به دُرد آميخته نباشد، صاف و درد در اينجا استعاره از زندگي خوش و ناخوش روزگار.
از گردش آسمان وارونه و ناپايدار انتظار عيش خوش نداشته باش، زيرا صاف اين خم جملگي به دُرد آميخته است.
6- سپهر برشده: آسمان رفيع و برافراشته شده، سپهر را مي توان بدون اضافه به «برشده» نيز خواند که در اين صورت «برشده» صفت پرويزن قرار مي گيرد. پرويزن: الک و غربال، در اينجا آسمان به غربالي مانند شده است که از آن خون مي بارد. خون افشان: خونريز و خون چکان. ريزه: ريخته شده، دانه هاي ريز و کوچکي که از غربال فرو مي ريزد. کسري: معرّب خسرو، لقبي است براي شاهان ساساني و اگر به طور مطلق گفته شود، مراد، خسرو انوشيروان است. پرويز: شاهنشاه ايران (628- 590 م.( از سلسله ي ساسانيان، پسر و جانشين هرمز چهارم. در آن وقت ايران را به چنان شکوه و جلالي رساند که تا آن زمان در دوره ي ساساني به خود نديده بود. داستان عشق او با شيرين، زبان زد شاعران و نويسندگان است. حافظ بارها از او و معشوقه اش، شيرين، در اشعار خود ياد مي کند. (فرهنگ تلميحات). بين سر و تاج و بين کسري و پرويز تناسب و نيز بين پرويز و پرويزن جناس زايد است.
آسمان بلند هم چون غربالي است خونريز که کوچک ترين ريزه ي آن سر و تاج کسري و پرويز است؛ يعني اين روزگار فاني و ناپايدار شايسته ي اعتماد و دل بستن نيست.
7- عراق: مراد عراق عجم که شامل نواحي بين اصفهان، همدان و ري بوده است. وقت تبريز است: به گفته ي مرحوم دکتر قاسم غني «اين غزل احتمالاً در حدود سال 758 يا 759 هـ ق. اندکي پس از قتل شاه شيخ ابواسحاق و تحوّلات گوناگون و خونريزي ها و فتنه هايي است که حافظ خود شاهد آنها بود و عزيمت امير مبارزالدّين محمّد به سمت عراق و هوس تسخير تبريز که زير فرمان سلطان اويس ايلکاني، پادشاه جلايري بغداد بود، سروده شده است.» (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 181)
اي حافظ، عراق و فارس را با شعر لطيف و زيباي خود تسخير کردي. بيا که اکنون زمان گرفتن و مسخّر کردن بغداد و تبريز است.