• شماره 403

1- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. شراب لعل: اضافه ي تشبيهي، شراب از جهت سرخي، به لعل مانند شده است. کشيدن: نوشيدن. جبين: پيشاني. مه جبين: زيبارو. مذهب: شيوه و روش. آنان به قرينه ي بيت بعد کنايه از صوفيان رياکار. اينان: مرجعش مه جبينان و زيبارويان در مصراع اوّل است.

باده ي لعل گون بنوش و به چهره ي معشوقان زيبارو نگاه کن و برخلاف آيين و مذهب صوفيان رياکار، جمال اينان را ببين.

2- دلق ملمّع: خرقه ي وصله وصله ي رنگارنگ- خرقه در فرهنگ. کمند: دام و بند. درازدستي: کنايه از طمّاعي و ستمگري. کوته آستينان: کنايه از صوفياني که آستين جامه شان کوتاه است. از ويژگي هاي خرقه ي صوفيان است که آستين را کوتاه مي کردند تا مانع چابکي آنها نشود. بين دراز و کوته تضاد و بين دست و آستين تناسب است.

اين صوفيان کوته آتشيني که به زير خرقه ي ريايي وصله دار رنگارنگ خود دام و بندها دارند، ببين که چه درازدست و ستمگرند!

اي دل، بيا که ما به پناهِ خدا رويم

زآنچه آستينِ کوته و دستِ دراز کرد

(غزل 5 / 133)

صوفي پياله پيما، حافظ قَرابه پرهيز

اي کوته آتشينان، تا کَي درازدستي؟

(غزل 8 / 434)

3- دو جهان: دنيا و آخرت. خرمن دو جهان: اضافه ي تشبيهي، دو جهان به خرمن مانند شده است. سر فروآوردن: کنايه از تسليم شدن، پذيرفتن، مطيع و منقاد شدن. دَماغ: عجب و تکبّر و نخوت و دِماغ، به معني مغز است. خوشه چينان: جمعِ خوشه چين و خوشه چين درويش و فقيري را گويند که بعد از درو شدن و جمع آوري محصول، خوشه هاي باقي مانده را براي خود جمع مي کند، کنايه از گداي سر خرمن، بين خوشه و خوشه چينان تناسب است.

غرور و تکبّر گدايان خوشه چين را ببين که در برابر خرمن و سود دو جهان سر فرودنمي آورد و تسليم نمي شوند!

4- کرشمه: – 8 / 249. نياز: خواهش و تمنّا، گدايي و درخواست، در اينجا احتياج و نياز به معشوق. اهل دل: آگاه و صاحب دل، اهل ذوق و عشق. ناز: عشوه، عدم التفات معشوق به عاشق. نازنينان: جمعِ نازنين و نازنين با ناز و زيبا، گرامي و دوست داشتني. بين نياز و ناز جناس زايد و بين ناز و نازنين صنعت اشتقاق است.

معشوقان زيبارو در ازاي اندکي ناز و عشوه خواهان هزار جان هستند. نياز صاحب دلان عاشق و ناز و غمزه ي دلبران نازنين را ببين!

5- صحبت: مصاحبت و هم نشيني. به باد دادن: کنايه از نيست و نابود کردن. وفا: – 2 / 90.

معشوق همه ي حقّ صحبت ودوستي ما را از ياد برد و رفت. وفاداري و دوستي اين ياران و هم نشينان را ببين!

6- ضمير: انديشه و باطن. بين اسير و خلاص و بين عاقبت انديش و پيشن بينان تضادّ است.

خواجه خود را به شخص عاقبت انديش و دورنگر مانند مي کند و مي فرمايد: تنها راه نجات و رهايي من از غم، اسير دام عشق شدن است. بيا ببين که فکر انسان هاي عاقبت انديش و دورنگر (حافظ) چگونه است!

چنين که از همه سو دامِ راه مي بينم

بِه از حمايتِ زلفش، مرا پناهي نيست

(غزل 8 / 76)

7- صفا: پاکي و خلوص. همّت: – 12 / 12.

مصاحبت و هم نشيني با يار تيرگي را از دل حافظ برد و آن را صاف و روشن ساخت. بيا و ببين که پاکي و خلوص انسان هاي پاک و معتقد چگونه است!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا