- شماره 40
1- المنة لله: شکر و سپاس از آن خداست. ميکده: ميخانه و خرابات. او: در اينجا به معني «آن» است که به ميکده باز مي گردد. نياز: دعا و حاجت.
از آن جهت که براي برآوردن حاجت و دعاي خود به سوي ميکده روي مي آورم، خدا را سپاس که درِ آن باز است.
2- خم: کوزه ي سفالي بزرگ شراب. مست بودن خم: خواجه خم را به سبب شرابي که در درون دارد، مست مي داند و نشانه ي اين مستي، جوش و خروشي است که به پا کرده است. حقيقت: در مواردي خواجه حقيقت را در برابر مجاز به کار برده است، حق، عين واقع، در نزد صوفيه، ظهور ذات حقّ است بي حجاب تعّينات و محور کثرات. مجاز: ضدّ حقيقت.
همه ي خم هاي ميکده ي عشق، در جوش و خروشند و شرابي که در آنهاست، حقيقي است نه مادّي و مجازي.
3- وي: ضمير سوم شخص منفصل که مراد از آن، مي در بيت دوم است.
آن شراب ميکده ي عشق سراسر فريفتگي و دلبري و تکبّر است و ما در عين نياز به آن چاره اي جز بيچارگي و عجز و ناتواني نداريم؛ به عبارت ديگر، او ناز مي کند و ما نياز مي آوريم.
4- غير: بيگانه، نامحرم عشق و کساني که با جام باده بيگانه و ناآشنا هستند. دوست: معشوق، آشناي دل. بين غير و دوست تضاد و بين دوست و محرم تناسب است.
عارفان پيوسته از خداوند صحبت محرمان و آشناياني را مي طلبيدند تا راز دل را با آنها بگويند.
دل که آيينه ي شاهي است، غباري دارد
از خدا مي طلبم صحبتِ روشن رايي
(غزل 2 / 490)
راز گفتن جز در حالت مستي و بي حضور يار و جام مي ممکن نيست و خواجه درِ ميخانه را باز مي بيند و باده را مهيّا و معشوق را در کنار و رازي را که با اغيار نگفته است، با دوست مي گويد که او محرم راز است.
5- شکن: چين و تاب زلف. خم اندر خم: حلقه حلقه و پر پيچ و تاب. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. دراز بودن قصّه: ايهام دارد: 1- دراز بودن زلف معشوق. 2- مفصّل و بي پايان بودن ماجراي عشق؛ چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:
ماجرايِ من و معشوقِ مرا پايان نيست
هرچه آغاز ندارد، نپذيرد انجام
(غزل 3 / 310)
ماجراي عشق و شرح زلف پر چين و شکن معشوق را که جاي دل هاي بسياري است، کوتاه نمي توان بيان کرد، زيرا اين قصّه طولاني است.
اين شرحِ بي نهايت کز زلفِ يار گفتند
حرفي است از هزاران کاَندر عبارت آمد
(غزل 3 / 171)
6- مجنون و ليلي: – 4 / 54. بار دل: غم و اندوه دل. در اينجا مراد سنگيني غم عشق مجنون است که در خم طرّه ي ليلي آويخته است. خم طرّه ي ليلي: زلف حلقه حلقه ي ليلي. اياز: ابوالنّجم اياز بن اويماق (فوت 449 هـ ق.) غلام محبوب و مقرّب سلطان محمود غزنوي که در زيبايي و هوش و جنگ جويي مثل بود. داستان عشق محمود و اياز مانند ليلي و مجنون، شيرين و فرهاد و … بارها در آثار شاعران فارسي زبان، مانند سعدي، عطّار و حافظ امده است.
بيت در تکميل معني بيت قبل است که خواجه ي شيراز فرمود که قصّه ي عشق را نمي توان کوتاه کرد و در اين بيت به دو داستان پر فراز و نشيب ليلي و مجنون و محمود و اياز اشاره مي کند؛ به اين ترتيب که آن قصّه، قصّه ي بار غم عشق مجنون است که در طرّه ي ليلي جاي گرفته است و داستان عشق محمود به اياز است که چنان سلطان مقتدري چهره ي خود را در زير کف پاي اياز قرار مي داد.
7- باز (مصراع اوّل): پرنده اي است شکاري که به هنگام شکار کلاه بر سر آن مي نهادند تا جايي را نبيند و چون شکار در آسمان ديده مي شد، کلاه از سرش برمي داشتند و او را پرواز مي دادند تا مستقيماً به طرف شکار رود. ديده از عالم بردوختن: کنايه از عالم گذشتن و صرف نظر کردن. بين دو «باز» جناس تام و بين رخ و ديده تناسب است.
از آن زمان که چشم من بر رخسار زيباي تو باز شد و تو را ديدم، عاشق تو شدم و هم چون باز از همه ي عالم چشم پوشيدم.
من همان دشم که وضو ساختم از چشمه ي عشق
چار تکبير زدم يک سره بر هرچه که هست
(غزل 2 / 24)
چنان کرشمه ي ساقي دلم ز دست ببُرد
که با کسي دگرم نيست برگِ گفت و شنيد
(غزل 6 / 239)
8- کعبه ي کوي: اضافه ي تشبيهي، کوي معشوق به کعبه مانند شده است. قبله: روي گاه، جهتي است که در نماز به آن سو مي ايستند و يا جايي که حاجتمندان روي بدآن مي آورند و حاجت خود را از خدا مي خواهند، قبله ي ابرو: اضافه ي تشبيهي، ابرو به واسطه ي هلالي بودن آن، به محراب مانند شده است و محراب به هر جانب که باشد، آنجا قبله است. عين نماز است: خود نماز است، نماز واقعي است. بين کعبه، قبله و نماز تناسب است.
هر آن کس که به کعبه ي کوي تو روي آورد و به وصال تو برسد و قبله گاه ابروي تو را ببيند، به آن سجده مي کند و پيوسته در حال نماز است.
9- مجلسيان: اهل مجلس. مسکين: بيچاره، بي نوا. سوز: سوختن. گداز: گداختن و ذوب شدن. بين شمع، سوز و گداز تناسب است.
اي اهل مجلس، اگر بخواهيد از حال دل من باخبر شويد، بايد از شمعي که در پيش رويتان در سوز و گداز است، بپرسيد؛ زيرا شمعي که مي سوزد و ذوب مي شود، از حال دل من باخبر است.