• شماره 399

1- کرشمه و غمزه: – 8 / 249. بازار: کنايه از رونق و رواج و بازار شکستن، از رونق و رواج انداختن. ساحري: جادوگري. ناموس: شهرت و آوازه. سامري: – 7 / 128.

ناز و غمزه اي کن و بازار سحر و جادوگري را از رونق بينداز و با عشوه و دلبري رواج و شهرت سامري را بي اعتبار کن.

2- به باد دادن: کنايه از پريشان و نابود کردن. دستار: – 8 / 277. کلاه گوشه شکستن: کنايه از فخر و مباهات کردن، کلاه را کج نهادن – 2 / 177. آيين: شيوه و روش.

سر و دستار همه ي مردم عالم را نابود و پريشان کن؛ يعني به رسم سروري و بزرگي گوشه ي کلاهت را بشکن و ناز و تفاخر بفروش.

3- گذاشتن: ترک و رها کردن. قلب: ايهام دارد: 1- مرکز سپاه و لشکر 2- دل.

به گيسوي پريشان و زيبايت بگو که ديگر دست از دلبري و عشوه گري بردارد و به ناز و عشوه ي چشم دل فريبت بگو که قلب جور و ستمگري را بشکند.

4- خراميدن: با ناز و تکبّر و تبختر راه رفتن. خوبي: زيبايي. گوي خوبي: اضافه ي تشبيهي، زيبايي معشوق از جهت روان شدن آن به هر سو، به گوي مانند شده است – 1 / 108. گوي خوبي از کسي بردن: کنايه از سبقت گرفتن از کسي از نظر زيبايي. حور: – 2 / 125. پري: – 2 / 64.

با ناز و عشوه بيرون بيا و در زيبايي و دلربايي بر همه کس سبقت بگير و با اين کار، سزاي حور بهشتي را بده و زيبايي پري را از رونق بينداز.

5- نظر: نگاه و چشم. آهوان نظر: اضافه ي تشبيهي، نگاه به آهو مانند شده است. شير آفتاب: اضافه ي تشبيهي، آفتاب به شير مانند شده است و نيز اشاره است به اينکه در نجوم برج اسد، خانه ي آفتاب است و مراد از شير برج اسد، خانه ي خورشيد است که از برج هاي دوازده گانه فلک البروج مي باشد و هنگامي که خورشيد به اين خانه مي رسد، نور و قوّت مي يابد. دوتا: خميده و کماني. قوس: در لغت به معني کمان و در اصطلاح نجومي، صورت نهم از صورت هاي دوازده گانه فلکي در منطقة البروج و يکي از خانه هاي مشتري است که وقتي به آنجا مي رسد، پرنور مي کرد. مشتري: – 8 / 198.

خواجه به معشوق مي فرمايد: برخلاف اينکه در طبيعت، شير آهو را شکار مي کند، تو با چشمان آهومانند زيبايت شير آفتاب را با همه ي زيبايي و درخشندگي شکار کن و با ابروهاي کماني خود قوس مشتري را در هم بشکن و از رونق بينداز.

6- چو: چون، وقتي که. عطرساي: خوش بو کننده و معطّر، عطرافشان، مشک و صندل را مي ساييدند تا عطر آن همه جا پخش گردد. سنبل: – 5 / 81. دم باد: نفس و وزش باد صبا. عنبر: – 5 / 58.

هنگامي که گيسوي سنبل از وزش باد صبا به هر جا عطرافشاني مي کند، اي معشوق، تو با زلف زيبا و معطّرت آن را بي قدر و قيمت کن و از رونق بينداز.

7- عندليب: بلبل. فصاحت: زبان آوري و زيبا سخن گفتن. فروختن: مجازاً نازيدن و به رخ کشيدن. دري: – 10 / 177.

اي حافظ، وقتي بلبل به فصاحت خود مي نازد و فخر مي فروشد، تو با شعر شيوا و فصيح دري خود، آن را بي ارزش و اعتبار کن.

ز شعر دلکشِ حافظ کسي بوَد آگاه

که لطفِ طبع و سخن گفتنِ دري داند

(غزل 10 / 177)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا