- شماره 393
1- شهره: مشهور و معروف. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. بد ديدن: نگاه ناپاک داشتن و از روي شهوت و هوا و هوس ديدن، بدبين بودن. بين شهره و شهر جناس زايد است.
در عشق ورزي و عاشقي مشهور شهرم و هرگز چشم خود را به نگاه بدآلوده نکرده ام.
2- وفا: – 2 / 90. ملامت کشيدن: تحمّل سرزنش و نکوهش کردن. خوش: شاد و مسرور. طريقت: – 2 / 71. کافري: کفر و ناسپاسي.
به عهد و پيمان خود وفاداريم و سرزنش را تحمّل مي کنيم و شاد و مسروريم، زيرا که در مذهب ما رنجاندن ديگران کفر و ناسپاسي است.
در طريقت رنجِشِ خاطر نباشد، مَي بيار
هر کدورت را که بيني، چون صفايي رفت، رفت
(غزل 2 / 83)
2- پير ميکده: پير مي فروش که در نظر حافظ قطب و راهنماست – پير مغان در فرهنگ.
به پير مي فروش گفتم که راه نجات و رستگاري چيست؟ جام شرابي خواست و گفت: عيب مردم را نديدن و آن را پوشاندن.
4- مراد: آرزو. باغ عالم: اضافه ي تشبيهي، عالم به باغ مانند شده است. مردم چشم: مردمک چشم که ترجمه ي انسان العين عربي است. از رخ کسي گل چيدن: کنايه از ديدن رخ کسي و از او بهره و نصيب بردن.
هدف و آرزوي دل از تماشاي زيبايي هاي باغ عالم چيست؟ هدف اين است که به کمک چشم چهره ي زيباي تو را ببينم و از آن بهره و نصيبي ببريم؛ به عبارت ديگر، هدف درک زيبايي ها و رسيدن به وصال معشوق است.
مرا به کارِ جهان هرگز التفات نبود
رخِ تو در نظرِ من چنين خوشش آراست
(غزل 5 / 22)
5- از آن: از آن جهت، از آن خاطر. نقش بر آب زدن: ايهام دارد: 1- کنايه از محو و از ميان بردن. 2- غرق در شراب گشتن. خراب در معني مست و مدهوش شدن که در اينجا مراد نيست، با مي پرسي ايهام تناسب است. نقش خودپرستيدن: اضافه ي تشبيهي، خودپرستي و غرور به نقش و نگاري مانند شده است.
با باده نوشي بدآن سبب خود را محو و نابود کردم و غرق در شراب شدم، تا به وسيله ي آن نقش غرور و خودپرستي خود را ويران سازم.
باده دردِه، چند از اين بادِ غرور؟
خاک بر سر نفسِ نافرجام را
(غزل 4 / 8)
6- زلف: گيسو – فرهنگ. واثق: مطمئن.
به لطف و توجّه گيسوي تو اميدوار و مطمئنّم، وگرنه بدون جذبه و کشش از سوي معشوق، کوشش ما براي وصال با او چه فايده اي دارد؟
7- عنان از چيزي تافتن: کنايه از رو برگرداندن و برگشتن از چيزي. ميکده: – ميخانه در فرهنگ. وعظ: پند و اندرز، بيان کردن روايات و احکام شرعي بالاي منبر.
از اين مجلس ريا و فريب به سوي ميکده و خرابات روي مي آوريم، زيرا که نشنيدن پند و نصيحت واعظان بي عمل و دروغگو واجب است.
8- خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. مهر: محبّت و دوستي. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. خوش: زيبا و دل پسند، شاد و مسرور. گرد عارض کسي گشتن: کنايه از قربان و صدقه رفتن، شيفته و بي قرار بودن، توسّل جستن.
از خطّي که گرد چهره ي زيباي يار قرار دارد، عاشقي و مهرورزي را بياموز؛ زيرا که گرد صورت زيبارويان گشتن، بسيار دل پسند و زيباست.
9- زهدفروشان: رياکاران ظاهرساز.
اي حافظ، جز لب ساقي و لب جام را نبوس، زيرا که بوسيدن دست زاهدان رياکار اشتباه است.