- شماره 388
1- بهار: – 6 / 235. گل: گل سرخ. طرب انگيز: شادي آور و نشاط انگيز. توبه: – 1 / 141. رخ گل و بيخ غم: استعاره ي مکنيّه.
بهار و گل نشاط انگيز و توبه شکن شد، تو نيز به شادي ديدن گل، ريشه ي غم و اندوه را از دل خود برکن و دور ساز.
2- باد صبا: نسيم صبحگاهي. هواداري: ميل و طرفداري، عشق و اشتياق. از خود برون شدن: کنايه از خود را فراموش کردن و از خود بي خود گشتن. پيراهن دريدن: پاره کردن پيراهن، کنايه از آشکار گشتن، شکفتن.
با آمدن باد صبا غنچه در آرزو و اشتياق ديدارش، از خود بي خود شد و پيراهن خود را دريد و شکوفا گشت.
3- صدق: راستي و درستي. آب صافي دل: آبي که دل صاف و روشن دارد، آب صاف و زلال. سرو: – 5 / 18. به راستي: به درستي، حقيقتاً، راست و در معني مستقيم و بلند که در اينجا مراد نيست، با سرو ايهام تناسب است. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ.
راه صداقت و درستي را از آب صاف و زلال بياموز و از سرو باغ شيوه ي آزادگي و رها شدن از قيد و بندها را فرابگير.
4- دست برد: هنرنمايي و چابک دستي. صبا: نسيم صبحگاهي. کلاله: کاکل و موي پيچيده. شکنج: پيچ و تاب. سنبل: – 5 / 81. سمن: – 7 / 16.
هنرنمايي باد صبا را ببين که با وزش خود سبب شده است که زلف گل به گرد چهره اش افشان و پيچيده گردد و چين و شکنج زلف سنبل به روي گل ياسمن پريشان و پراکنده شود.
5- عروس غنچه: اضافه ي تشبيهي، غنچه به عروس مانند شده است. حرم: – 5 / 56. طالع: – 3 / 54. سعد: مبارک و نيکو. به عينه: کاملاً، آشکارا. دل و دين بردن: کنايه از شيفته و بي قرار کردن. به وجه حسن: ايهام دارد: 1- با صورت زيبا و نيکو 2- روش نيکو و پسنديده، بهترين شکل.
عروس غنچه با اقبال و سعادت نيکوي خود از حرم بيرون آمد و شکفته شد و با چهره ي زيبا و دل فريبش همه را کاملاً عاشق و بي قرار ساخت.
6- صفير: بانگ و فرياد. شوريده: عاشق و بي قرار. نفير: ناله و فغان. هزار: هزاردستان، عندليب. وصل: پيوند با محبوب، وصال. بيت حزن: غم کده و ماتم سرا، خانه ي يعقوب به هنگام جدايي از يوسف، استعاره از خانه ي کسي که منتظر يار گم شده اي است. بين صفير و نفير جناس لاحق و بين بلبل و هزار تناسب است.
ناله و فرياد بلبل سرگشته و عاشق در اشتياق رسيدن به گل، از غم کده و ماتم سرا بيرون آمد و شنيده شد.
7- حديث: سخن، داستان و قصّه. صحبت: مصاحبت و هم نشيني. خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. قول: ترانه و تصنيف، آواز، سخن و گفتار. فتوا: «فرمان فقيه و مفتي، آنچه فقيه نويسد براي مقلّدان خود.» (لغت نامه). صاحب فن: صاحب فضيلت و هنرمند.
در اين بهار طرب انگيز و توبه شکن، تو نيز به قول حافظ و فتواي پير صاحب هنر، از داستان معاشرت با زيبارويان و نوشيدن جام باده سخن بگو.