- شماره 382
1- فاتحه: سوره ي حمد، فاتحة الکتاب و تسميه ي آن به فاتحه از آن سبب است که اوّلين سوره ي قرآن مجيد است و فاتحه خواندن يعني دعاي خير رساندن و طلب شفاي بيمار کردن است. خسته: آزرده و مجروح، در اينجا مراد، بيمار است. اين غزل سراسر از بيماري و رنجوري شاعر حکايت مي کند. لعل لب: اضافه ي تشبيهي، لب از جهت سرخي به لعل مانند شده است.
اي معشوق زماني که بر سر بيمار عاشق و رنجوري آمدي، فاتحه اي براي شفاي حال او بخوان و لب بازکن و سخن بگو که لب لعل گون تو مرده را زنده مي کند و جان تازه مي بخشد.
2- به پرسش آمدن: به احوال پرسي و عيادت آمدن. نفسي: دمي، لحظه اي. بين روان در معني روح که در اينجا مراد نيست، با روح ايهام تناسب است.
به آن معشوقي که براي عيادت و احوال پرسي آمد و فاتحه اي خواند و طلب خيري کرد و اکنون مي رود، بگو که لحظه اي درنگ کند تا روحم را به دنبالش روانه سازم.
3- روي زبان ديدن: طبيبان در گذشته نخست روي زبان بيمار را مي ديدند و اگر بار و جرمي بر روي زبان بيمار بود، آن را دليل بد کار کردن معده و دستگاه گوارش مي دانستند. دم و دود سينه: استعاره از آه و ناله ي سينه ي سوزان. بار دل: کنايه از غم و اندوه دل.
اي کسي که طبيب اين دل خسته و رنجور مني، روي زبان مرا نگاه کن که اين آه و ناله ي سينه ي سوزان من بار غم دل است که بر روي زبان نشسته است.
4- مهر: عشق و دوستي و در معني خورشيد که در اينجا مراد نيست، با گرم و آتش ايهام تناسب است. آتش مهر: اضافه ي تشبيهي، عشق و مهر به آتش مانند شده است.
اگرچه معشوق از روي مهر و محبّت، استخوان مرا با تب عشق خود گرم کرد و رفت، ولي آتش عشق او هرگز از وجودم هم چو تب بيرون نخواهد رفت.
5- حال دل: چگونگي دل. خال: – فرهنگ. بين حال و خال جناس خطّ است.
حال دل عاشق من از آتش عشق تو، مانند خال سياه چهره ي آتشينت در آتش سوزان قرار گرفته است و دو چشمم از چشمان مست و بيمار تو ناتوان و رنجور شده است.
6- بازنشاندن: فرونشاندن، خاموش کردن. نبض: جنبيدن و زدن رگ که طبيب از آن، استدلال بر مرض و صحّت و حيات انسان مي کند. (لغت نامه)
با اشک ديدگان، حرارت و تبم را فروبنشان و از بين ببر و نبض مرا بگير و ببين که آيا نشانه اي حيات و زندگي در آن يافت مي شود؟
7- مدام: پيوسته و در معني شراب که در اينجا مراد نيست، با شيشه (مصراع اوّل) و عيش ايهام تناسب است و در مصراع دوم نيز مجازاً قاروره و شيشه ي ادرار است. عيش: شادي و خوش گذراني.
معشوقي که پيوسته براي عيش و شادي من شيشه ي شراب مي داد، پس چرا اکنون شيشه ي قاروره ي مرا به نزد طبيب مي برد؟
8- آب زندگي: – آب حيات در فرهنگ. نسخه: نسخه اي که در آن روش ساختن داروها را نوشته باشند. شربت: دارويي که به صورت مايع باشد و آن را بخورند. نسخه ي شربت: در اينجا استعاره از شعر شربت مانند حافظ است.
اي حافظ، شعر تو شربتي از آب حيات به من نوشاند؛ پس طبيب را رها کن و بيا و نسخه ي شربت مرا که همان شعرت است، بخوان.