- شماره 378
1- جامه ي کسي را سياه کردن: کنايه از تهمت و افترا به کسي زدن. دلق: لباس ژنده اي که درويشان به تن کنند – خرقه در فرهنگ. ازرق: کبود و آن رنگ خرقه ي صوفيان مي باشد. دلق خود را ازرق کردن: خود را صوفي جلوه دادن.
ما به کسي بد نمي گوييم و به نادرستي و دروغ تمايلي نداريم. به کسي تهمت نمي زنيم و جامه ي خود را نيز کبود نمي سازيم و به صوفي گري تظاهر نمي کنيم.
2- درويش: فقير و تهي دست. مصلحت: صلاح و سزاوار. مطلق: بي قيد و شرط، کاملاً.
مصراع اوّل را دو گونه مي توان معنا نمود:
فقير را به سبب نداري و توانگر را به جهت مالداري، نکوهش کردن بد است يا ايرادگيري از فقير و ثروتمند چه کم يا زياد بد است و صلاح در آن است که کار ناپسند را هرگز انجام ندهيم.
3- رقم: خطّ و نشان. رقم مغلطه: خطّ بطلان و مغلطه، سخن غلط و کلامي که بد آن مردم را به غلط اندازند. ورق شعبده: ورق و کاغذي که بر روي آن از نيرنگ و حقّه بازي نوشته باشند، ورق و کاغذ حقّه بازي.
خواجه بارها از دفتر دانش در ديوان به بدي ياد کرده است و علوم آن را ظاهري و مادّي مي داند که سبب سياهي دل و جان آدمي مي شود و انسان را از عشق و معرفت دور مي سازد و به همين خاطر مدرسه را که جايگاه اين علوم ظاهري است، مورد حمله و نکوهش قرار مي دهد – 2 / 44.
بشُوي اوراق اگر هم درسِ مايي
که علمِ عشق در دفتر نباشد
(غزل 6 / 162)
دفترِ دانِش ما جمله بشُوييد به مي
که فلک ديدم و در قصدِ دلِ دانا بود
(غزل 3 / 203)
مطرب کجاست تا همه محصولِ زهد و علم
در کارِ چنگ و بَربَط و آوازِ ني کنم؟
(غزل 2 / 351)
در اين بيت، دفتر دانش بار مثبت دارد و خواجه آن را دفتر معرفت و آگاهي دانسته است؛ به همين سبب مي فرمايد: خطّ بطلان بر دفتر علم و معرفت نمي کشيم و اسرار حق را بر روي ورق هاي فريب و نيرنگ نمي نويسيم (بلکه آن را درون سينه پنهان مي سازيم).
4- رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. جرعه ي رندان: به قرينه ي مي صاف مروّق، شراب دُردآلود و ناصاف رندان. التفات: توجّه و عنايت. ضمير متّصل «ش» به مي صاف مروّق برمي گردد. مي صاف: شراب پاکيزه ي سرخم که به دُرد آميخته نباشد. مروّق: تصفيه و پالايش شده، صاف و زلال.
اگر شاه شراب دُردآلود رندان مست را با احترام ننوشد، ما نيز به مي صاف و بي درد او توجّهي نخواهيم کرد.
5- خوش: زيبا و دل پسند، شاد و مسرور. نظر: عنايت و توجّه – فرهنگ. رهروان: جمعِ راهرو – سالک در فرهنگ. مغرّق: غرق در سيم و زر شده، به زر و سيم يا گوهر آراسته.
با عنايت و توجّه پيران و روندگان راه عشق و حقيقت، جهان را خوش و زيبا مي گذرانيم و در انديشه ي داشتن اسب سياه و زين به جواهر آراسته هم نيستيم.
6- ارباب هنر: صاحبان کمال و فضيلت. بحر معلّق: درياي واژگون و آويزان، استعاره از آسمان.
خواجه آسمان را به درياي وارونه و اهل فضيلت را به کشتي نشينان اين دريا مانند کرده است و مي فرمايد: فلک واژگون کشتي صاحبان هنر را در هم مي شکند؛ پس سزاوار است که به اين درياي وارونه اعتمادي نکنيم.
فلک به مردمِ نادان دهد زِمامِ امور
تو اهلِ فضلي و دانش، همين گناهت بس
(غزل 6 / 269)
دفترِ دانشِ ما جمله بشُوييد به مي
که فلک ديدم و در قصدِ دلِ دانا بود
(غزل 3 / 203)
7- اگر آدم حسودي سخن بد و زشتي بر زبان آورد و دوستي آزرده خاطر شد، به او بگو که شاد و خوش باش که ما به حرف آدم احمق و نادان گوش نمي دهيم.
از سخن چينان ملامت ها پديد آمد، ولي
گر ميانِ هم نشينان ناسزايي رفت، رفت
(غزل 6 / 83)
8- گرفتن: کنايه از خرده گرفتن و اعتراض کردن. جدل: مجادله، ستيزه و نزاع.
اي حافظ، اگر دشمن سخن خطايي گفت، او را مؤاخذه و سرزنش نمي کنيم و اگر به درستي و راستي سخن گفت، با سخن به حقّ او ستيزه و جدال نخواهيم کرد.