• شماره 375

1- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. سالوس: ريا و فريب. برکشيدن: بالاکشيدن و از سر به درآوردن. نقش زرق: رنگ و راي و دورويي، زيرا خرقه ي صوفيان کبود بوده است. خط بطلان به سر کشيدن: کنايه از باطل کردن و هيچ انگاشتن.

صوفي بيا تا خرقه ي فريب و نيرنگ را از سر بيرون درآوريم و بر اين نشان دورويي و نفاق خطّ بطلان بکشيم و نابودش سازيم،

2- نذر: – 6 / 359. فتوح: جمعِ فتح است به معني گشودن، در اصطلاح صوفيه بيشتر در معني مفرد به کار مي رود، «مال و نعمتي که درويش يا پير را به رايگان چون نذر و مانند آن آرند. گشايش و گشاد کارها، حصول چيزي بيش از آنچه توقّع رود.» (لغت نامه). صومعه: – 2 / 2. دلق: لباس ژنده اي که درويشان به تن کنند – خرقه در فرهنگ. خرابات: فرهنگ. آب خرابات: شراب. در وجه مي نهادن: صرف و خرج مي کردن. و نذر و نيازي را که در صومعه جمع شده است، در راه نوشيدن شراب خرج کنيم و اين دلق ريا و تزوير را با آب خرابات يعني شراب، پاک و تطهير نماييم.

کنون به آبِ ميِ لعل خرقه مي شُويم

نصيبه ي ازل از خود نمي توان انداخت

(غزل 9 / 16)

گرچه با دلقِ مُلمّع، ميِ گلگون عيب است

مکنم عيب کز او رنگِ ريا مي شُويم

(غزل 5 / 380)

ساقي بيار آبي از چشمه ي خرابات

تا خرقه ها بشُوييم از عُجبِ خانقاهي

(غزل 9 / 489)

3- فردا: کنايه از روز قيامت. روضه: باغ. رضوان: بهشت و نيز نام دربان بهشت است. غلمان: جمعِ غلام، پسران زيباروي بهشتي. در قرآن آيل 24، سوره ي طور (52) بدآن اشاره شده است: وَ يَطُوفُ عَلَيهِم غِلمانٌ لَهُم کَاَنَّهُم لُؤلُؤٌ مَکنُونٌ، غلامانشان چون مرواريد پنهان در صدف، به گردشان مي چرخند. حور: – 2 / 125. جنّت: بهشت – 6 / 419.

خواجه بهشت را حقّ مسلّم خود مي داند و مي فرمايد: اگر فرداي قيامت، ما را به باغ بهشت راه ندهند، غلامان و حوريان زيباروي بهشتي را از بهشت بيرون خواهيم کرد.

نصيبِ ماست بهشت، اي خداشناس برو

که مستحقِّ کرامت، گناه کارانند

(غزل 5 / 195)

فردا شرابِ کوثر و حور از برايِ ماست

وِامروز نيز ساقيِ مَه روي و جامِ مي

(غزل 6 / 429)

4- سرخوش: مست و شادمان. صوفيان: جمعِ صوفي، پيروان طريقت تصوّف – فرهنگ. شاهد: – 7 / 11. بر: آغوش.

سرمست و شاد از خرابات بيرون مي آييم و از مجلس عيش صوفيان شراب را غارت مي کنيم و معشوق زيباروي آنجا را به آغوش مي کشيم.

5- رخت جان: اضافه ي تشبيهي، جان به رخت و لباس مانند شده است. رخت به جهاني دگر کشيدن: کنايه از فنا شدن و مردن: بين جان و جهان جناس زايد است.

به عيش و عشرت بپردازيم، وگرنه روزي که بار سفر به جهان ديگر ببنديم و کوچ کنيم، ما را به دريغ و حسرت خواهند کشيد؛ يعني در روز مرگ از اينکه از فرصت ها استفاده نکرده ايم و به عيش و شادي نپرداخته ايم، حسرت خواهيم کشيد.

6- تتق: پرده. تتق غيب: اضافه ي تشبيهي، عالم غيب و ملکوت به پرده و تتق مانند شده است. منزوي: پوشيده و پنهان، مستور. نقاب برکشيدن: پرده برداشتن و آشکار کردن.

با سرمستي و شادي اسرار الهي را که در سراپرده ي عالم غيب پوشيده و پنهان است، نقاب از چهره برمي گيريم و آشکار مي کنيم.

7- گوي و چوگان: – 1 / 108. گوي سپهر: اضافه ي تشبيهي، آسمان از جهت گردي، به گوي مانند شده است. خم چوگان: انحنا و خميدگي سر چوگان. گوي در چوگان کشيدن: با چوگان گوي را گرفتن و مهار کردن، کنايه از مسلّط شدن و در اختيار گرفتن. چوگان زر: استعاره از هلال ماه نو و هلال ابروي يار.

کجاست جلوه اي از ابروي زيباي يار تا مانند ماه نو گوي آسمان را در خم چوگان زرّين خود به تسخير درآوريم؟

8- حد: اندازه و مقدار. لاف: سخنان بيهوده و گزباف. پاي از گليم خويش بيرون کشيدن: کنايه از تجاوز کردن از حدّ خود، اين مصراع ضرب المثلي است که خواجه آن را به صورت شعر درآورده است – (امثال و حکم دهخدا، 498)

اي حافظ، در حدّ ما نيست چنين سخنان گزاف و لاف هاي بيهوده اي را بگوييم؛ پس چرا پاي از گليم خود بيشتر بيرون بياوريم؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا